جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عدس: (تعداد کل: 3)
عدس
[عَ] (ع مص) خدمت کردن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || رفتن در زمین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || چرانیدن شتران را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). عَدَس المالَ؛ رعاه. (قطرالمحیط). || زده گردیدن مرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || زجر کردن استر را...
عدس
[عَ دَ] (ع اِ) نرسک. (منتهی الارب). دانه ای است که قسمی از آن بیابانی است و خرد و مایل بگردی و قسمی بستانی است و پهن. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). در ترجمه صیدنه است که در پارسی آن را نرسک گویند و به هندی مسوری گویند، ارجانی گوید:...
عدس
[عَ] (ع اِ صوت) کلمه ای است که بدان استر را زجر کنند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).