جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عجب: (تعداد کل: 4)
عجب
[عَ] (ع اِ) بُنِ دنب. گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود. (منتهی الارب) (آنندراج). اصل الذنب عند رأس العصعص. (اقرب الموارد). || سپسِ هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). پایان. || ریگ. (منتهی الارب). و منه عجب الکثیب و هو آخره...
عجب
[عَ] (اِخ) قبیله ای است. (آنندراج) (منتهی الارب).
عجب
[عَ جَ] (ع مص) ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || به شگفتی آمدن از کسی. (منتهی الارب). شگفتگی. (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی. کار شگفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) :
عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان...
عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان...