عجب
[عُ] (ع اِمص) ناز. (منتهی الارب). زهو. (اقرب الموارد). || خویشتن بینی. (منتهی الارب) :
بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن
که دوستان خدا ممکن اند در اوباش.سعدی.
و در اصطلاح عرفا عبارت از خودبینی و خوشنودی از کردار خویشتن باشد. (کشاف اصطلاحات) :
ساقی بیار آیی از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوئیم از عجب خانقاهی.حافظ.
بعجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر میرسد روزی.حافظ.
|| رأی خود را به صواب و از آن دیگران را خطا دیدن. (اقرب الموارد). || ناشناختن چیزی که پیش آید. (منتهی الارب). || انکار آنچه بر تو وارد آید. (اقرب الموارد). || گردن کشی. (منتهی الارب) (آنندراج). || کبر. (اقرب الموارد). || (ص) آنکه نشستن با زنان و محادثه با ایشان را خوش دارد یا زنان خوش آیند او را. (منتهی الارب)(1) (آنندراج).
(1) - مثلّث الفاء.
بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن
که دوستان خدا ممکن اند در اوباش.سعدی.
و در اصطلاح عرفا عبارت از خودبینی و خوشنودی از کردار خویشتن باشد. (کشاف اصطلاحات) :
ساقی بیار آیی از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوئیم از عجب خانقاهی.حافظ.
بعجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر میرسد روزی.حافظ.
|| رأی خود را به صواب و از آن دیگران را خطا دیدن. (اقرب الموارد). || ناشناختن چیزی که پیش آید. (منتهی الارب). || انکار آنچه بر تو وارد آید. (اقرب الموارد). || گردن کشی. (منتهی الارب) (آنندراج). || کبر. (اقرب الموارد). || (ص) آنکه نشستن با زنان و محادثه با ایشان را خوش دارد یا زنان خوش آیند او را. (منتهی الارب)(1) (آنندراج).
(1) - مثلّث الفاء.