جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه طعمه: (تعداد کل: 3)
طعمه
[طَ مَ] (ع مص) یک بار چشیدن. (منتخب اللغات) (غیاث اللغات).
طعمه
[طُ مَ] (ع اِ) طعمه. خورش. یقال: جعلت ضیعتی طعمه له. ج، طُعَم. (منتهی الارب) (آنندراج). خوراک. طُعم. غذا. خوردنی. || روزی. (زمخشری) (غیاث اللغات) :
ملکان مرغ شکارند و فلک باز سپید
تا جهان بود و بوَد مرغ بوَد طعمهء باز.
فرخی.
این قوم را چنان صورت بسته است که این ناحیت طعمهء...
ملکان مرغ شکارند و فلک باز سپید
تا جهان بود و بوَد مرغ بوَد طعمهء باز.
فرخی.
این قوم را چنان صورت بسته است که این ناحیت طعمهء...
طعمه
[طِ مَ] (ع اِ) روش خوردن. یقال: فلان حسن الطعمه؛ ای حسن السیره فی الاکل. (منتهی الارب) (آنندراج). روش و سیرت در خوردن :
ز جغد و بوم به دیدار شوم تر صد ره
ولی به طعمه و خیتال جخج گوی همای.
سوزنی.
|| حرص در خوردن. (منتخب اللغات).
ز جغد و بوم به دیدار شوم تر صد ره
ولی به طعمه و خیتال جخج گوی همای.
سوزنی.
|| حرص در خوردن. (منتخب اللغات).