جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شلاق: (تعداد کل: 3)
شلاق
[شَ] (ع ص) گستاخ. جسور. بی ادب. (ناظم الاطباء). || (اِ) چماق. (آنندراج). || عصا. || تازیانه. شلاق. (ناظم الاطباء). رجوع به شَلاّق شود.
شلاق
[شَلْ لا] (ع اِ) زنبیل گدایان و مسکینان و سائلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- شلاق درآوردن؛ گدایی کردن و سؤال نمودن. (ناظم الاطباء).
- || سخت رویی کردن در سؤال. || خریطهء کوچک. (ناظم الاطباء).
- شلاق درآوردن؛ گدایی کردن و سؤال نمودن. (ناظم الاطباء).
- || سخت رویی کردن در سؤال. || خریطهء کوچک. (ناظم الاطباء).