شلاق
[شَلْ لا] (از ع، اِ) تازیانه ای که از چرم سازند. (ناظم الاطباء). تازیانه. قمچی. سوط. مقرعه. از مادهء شلق عربی بمعنی تازیانه زدن آمده است، لیکن در عربی بدین صورت بمعنی زنبیل گدایان است؛ از این رو گمان می کنم بمعنی تازیانه یا مصنوع فارسی زبانان باشد و یا از لغت نامه های عرب فوت شده و در تداول ایرانیان باقی مانده است. (یادداشت مؤلف). || چهار دوال، چیزی است که مکاریان بدان چهار دوال و سیخ کوچک نصب کنند و به جای دوال اگر زنجیر کنند شلاق گویند. (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی کتابخانهء مؤلف). || زدن با تازیانه. (ناظم الاطباء).(1) ضرب دست و مانند آن، مرادف سرچنگ و بدین معنی با لفظ زدن و خوردن مستعمل. (آنندراج). لفظ ترکی است. به زور دست زدن بر سر کسی یا کسی را به چوب زدن. ضرب دست. (غیاث).
- شلاق خوردن؛ ضربه دیدن. ضرب خوردن :
سرسختی و شلاق خور و کله دراز
چون میخ برون خیمه جای تو خوش است.
میر یحیی شیرازی.
- || تازیانه خوردن.
- شلاق زدن؛ ضربه زدن. ضربت زدن :
زمانه بین که به سرپنجهء ستم همه دم
به بیخ گوش نشاطم همی زند شلاق.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
اگر استرش بانگ چلاق زد
ز تسبیح خود شیخ شلاق زد.
ملا طغرا (از آنندراج).
- || تازیانه زدن. (یادداشت مؤلف).
|| کنایه از عمل مباشرت و نزدیکی جنسی است. (فرهنگ لغات عامیانه). || (ص) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). شوخ. فتنه انگیز. (آنندراج) (غیاث) :
هر یک ز برای جان عشاق
افتاده ز طبع شوخ شلاق.
طاهر وحید (از آنندراج).
(1) - ناظم الاطباء در این معنی و معنی فتنه انگیز به تخفیف لام ضبط کرد، ولی در آنندراج و فرهنگ فارسی معین و همچنین به حکم شواهد به تشدید لام است.
- شلاق خوردن؛ ضربه دیدن. ضرب خوردن :
سرسختی و شلاق خور و کله دراز
چون میخ برون خیمه جای تو خوش است.
میر یحیی شیرازی.
- || تازیانه خوردن.
- شلاق زدن؛ ضربه زدن. ضربت زدن :
زمانه بین که به سرپنجهء ستم همه دم
به بیخ گوش نشاطم همی زند شلاق.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
اگر استرش بانگ چلاق زد
ز تسبیح خود شیخ شلاق زد.
ملا طغرا (از آنندراج).
- || تازیانه زدن. (یادداشت مؤلف).
|| کنایه از عمل مباشرت و نزدیکی جنسی است. (فرهنگ لغات عامیانه). || (ص) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). شوخ. فتنه انگیز. (آنندراج) (غیاث) :
هر یک ز برای جان عشاق
افتاده ز طبع شوخ شلاق.
طاهر وحید (از آنندراج).
(1) - ناظم الاطباء در این معنی و معنی فتنه انگیز به تخفیف لام ضبط کرد، ولی در آنندراج و فرهنگ فارسی معین و همچنین به حکم شواهد به تشدید لام است.