جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شرفه: (تعداد کل: 5)
شرفه
[شُ فَ] (ع اِ) کنگرهء قصر. ج، شُرَف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری). کنگره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (زمخشری). زیف. دندانه. (یادداشت مؤلف). کنگرهء عمارت. (از غیاث اللغات). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگرهء قلعه باشد و خواه کنگرهء بام و دیوار و خانه...
شرفه
[شَ / شِ فَ / فِ] (اِ) شرفنگ. هر آواز آهسته. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث اللغات). شرفاک. (از جهانگیری) :
از شرفهء جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان.
سوزنی.
کاروان شکر از مصر رسید
شرفهء بانگ درا می آید.
مولوی (از انجمن آرا).
| آواز پای مردم. (آنندراج) (از...
از شرفهء جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان.
سوزنی.
کاروان شکر از مصر رسید
شرفهء بانگ درا می آید.
مولوی (از انجمن آرا).
| آواز پای مردم. (آنندراج) (از...
شرفه
[شَ رَ / شُ فَ / فِ] (ع اِ) کنگرهء قلعه. (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج، شَرَفات. ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است. (فرهنگ فارسی معین) :
از پی آن تا ز...
از پی آن تا ز...
شرفه
[شَ فَ] (اِخ) طایفه ای از قبیلهء بنی طرف از قبایل عرب خوزستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص92).