جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شجر: (تعداد کل: 10)
شجر
[شَ] (ع مص) منازعه کردن قوم در امری. (از اقرب الموارد). اختلاف افتادن. (ترجمان علامه جرجانی). || بربستن شی ء را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || برگردانیدن کسی را از کار و یک سو کردن و بازداشتن و راندن کسی را از کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)....
شجر
[شَ] (ع اِ) کار مختلف فیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اشجار، شجور، شجار. (از اقرب الموارد). || مابین هر دو جای تنگ و جای گرفتگی از پالان. (منتهی الارب). || زنخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || شکاف دهن و هو مابین اللحیتین یا مؤخر آن....
شجر
[شَ جَ] (ع اِ) درخت، با تنهء باریک باشد یا درشت، مقاومت سرما را تواند یا عاجز آید از آن و هرچه ساق دارد از نبات. (منتهی الارب). آنچه ساق دارد از گیاهان زمین و آنچه ساق ندارد. نجم و حشیش و عشب باشد و گویند که شجر آن است...
شجر
[شَ جَ] (اِ) اسم راتینج است. (مخزن الادویه). نوعی از راتیانج است که به آتش پخته باشند و او را قیقهر نیز نامند. (تحفهء حکیم مؤمن).
شجر
[شَ جَ] (ع مص) بسیار گردیدن جمعیت. (منتهی الارب). بسیار شدن جمعیت. (از اقرب الموارد).
شجر
[شِ جَ] (ع اِ) لغتی است در شجر به معنی درخت و آن را شَیر نیز گویند. (از اقرب الموارد). درخت با تنه و هر چه ساق دارد از نبات. شِیَر. (منتهی الارب).
شجر
[شَ جِ] (ع ص) مکان شجر، جایی که پر درخت باشد. (از اقرب الموارد): واد شجر؛ رودبار بسیاردرخت. (منتهی الارب).
شجر
[شُ جُ] (ع اِ) جِ شِجار. (اقرب الموارد). رجوع به شجار شود.
شجر
[] (اِ) سیفلیس. کوفت. مبارک. ضأر. رجوع به حب الفرنجی شود.
شجر
[شَ جَ] (اِخ) بطنی است معروف به ابی شجر از حرب. یکی از قبایل دوما و یکی از فرمانداریهای تابع استانداری دمشق. (از معجم قبایل العرب ج 2).