جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه رقی: (تعداد کل: 9)
رقی
[رَقْیْ] (ع مص) دردمیدن بر کسی افسون خود را (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) رُقیّ رُقیَه (منتهی الارب) (اقرب الموارد) رجوع به رقیه و رقی شود || برآمدن برچیزی (منتهی الارب) رقی فیه و رقی الیه رُقیا و رُقیاً (از اقرب الموارد) ببالا برشدن (از ترجمان جرجانی چ...
رقی
[رُ قی ی] (ع مص) رَقْی مصدر به معنی رَقْی و رقیه (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) رجوع به رَقْیْ شود.
رقی
[رُ قَنْ] (ع اِ)( 1) یا رُقی جِ رُقیَه (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) جِ رقیه به معنی افسون و تعویذ (آنندراج) افسون (یادداشت مؤلف) جِ رقیه به معنی افسونها (از دهار) رجوع به رقیه شود ( 1) - در ناظم الاطباء و منتهی الارب رُقی ضبط است.
رقی
[رُقْ قا] (ع اِ) پیه تنک که آن را توان آشامید و فی المثل: وجد تنی الشحمه الرقی علیها المأتی؛ شخصی گوید که وی را صاحبش 1) - در متن اللغه چنین است: الشحمه البیضاء النقیه فی ) ( ضعیف و ناتوان انگارد (از آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)( 1...
رقی
[رُ قی ی] (ع مص) صعود قوله تعالی: و لن نؤمن لرقیک؛ ای صعودک (ناظم الاطباء) صعود رقی فیه و رقی الیه رُقیاً صعد (اقرب الموارد) رجوع به رقی شود.
رقی
[رِقْ قی ی] (ع ص) به لغت اهل عراق لاغر و نزار از مرد و یا شتر (ناظم الاطباء).
رقی
[رِقْ قی ی] (ص نسبی) منسوب است به رقه که شهری است در ساحل فرات || منسوب است به رقه که قلعه و لنگرگاهی است در مشرق اندلس (از انساب سمعانی).
رقی
[رِقْ قی ی] (اِخ) ابوالقاسم رقی رجوع به ابوالقاسم رقی شود.
رقی
[رِقْ قی] (اِخ) ابوسعید فقیه است او راست: کتاب الاصول و کتاب شرح الموضح (از فهرست ابن الندیم).