جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دخل: (تعداد کل: 8)
دخل
[دَ] (ع اِ) درآمد (دهار) (مهذب الاسماء) آمد (یادداشت مؤلف) چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن ضد خرج یقال: تری الفتیان کالنخل ما یدریک ماالدخل (منتهی الارب) سود فایده نفع عایدی وجهی که در نتیجهء شغل و کاری بدست آورند ریع (نصاب) بهره برداری مقابل خرج...
دخل
[دَ] (ع مص) دخول درآمدن در چیزی مقابل خرج (غیاث) مقابل خروج درآمدن (غیاث): کمین؛ دخل در امور به نوعی که مفهوم نگردد (منتهی الارب ||) اعتراض کردن در کار و عمل کسی (از غیاث) - دفع دخل مقدر؛ جواب از سؤال مقدر پیش گیری از اعتراضی و ایرادی ممکن...
دخل
[دَ] (ع اِ) دَخَل (منتهی الارب ||) علت (منتهی الارب) درد داء || عیب (منتهی الارب) (مهذب الاسماء ||) خیانت (مهذب الاسماء ||) کینه تهمت || غدر مکر خدیعه || نیت مرد و مذهب او و دل و نهان و جمیع امور آن دِخل دُخَّل (منتهی الارب ||) بیشهء شیر...
دخل
[دِ] (ع اِ) دَخل (منتهی الارب) نیت مرد و مذهب او و دل و نهانی و جمیع امور آن دُخَّل (منتهی الارب).
دخل
[دَ خَ] (ع مص) دَخل (منتهی الارب) فاسد شدن عقل و جسم کسی (منتهی الارب) تباه شدن عقل و تن || تباه شدن داخل کار کسی (منتهی الارب).
دخل
[دَ خَ] (ع اِ) دَخل تهمت || مفسده || فساد عقل و فساد جسم || مکر و فریب و بیوفایی || عیب حسب || بیماریی است|| درخت درهم پیچیده (منتهی الارب) درختان انبوه || قومی که منسوب کنند خود را بسوی کسانی که نیستند از آنها یقال: هم فی بنی...
دخل
[دُخْ خَ] (ع ص، اِ) درشت اندام مجتمع خلقت || گوشت بی آمیز || علف که از بیخ درخت رسته باشد || پرهایی که داخل بود در ظهران و بطنان از پرها (منتهی الارب) پر میانگی از بال مرغ || بنجشک کوهی (مهذب الاسماء ||) مرغیست کوچک تیزرنگ ج، دخاخیل...
دخل
[دُخْ خَ] (اِخ) موضعیست نزدیک مدینه میان ظلم و ملحتین (منتهی الارب) (معجم البلدان).