جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خلج: (تعداد کل: 19)
خلج
[خَ] (ع مص) کشیدن چیزی و بیرون کردن آن || جنبانیدن || با چشم کسی را اشاره کردن یقال: خلجه بعینه || مشغول کردن سرگرم کردن منه: خلجته امور الدنیا؛ مشغول کرد امور دنیا او را || نیزه زدن || از شیر بازکردن کودک یا بچهء ناقه را (از منتهی...
خلج
[خَ] (اِخ) نام جایگاهی در نزدیکی عربه از نواحی زابلستان (از معجم البلدان) ظاهراً این نقطه جایگاه طایفهء خَلَج بوده است رجوع به ص 359 و 246 تاریخ سیستان شود : بوعلی کوتوال از غزنی با لشکری قوی برفت بر جانب خلج که از ایشان فسادها رفته بود در غیبت...
خلج
[خُ] (ع ص، اِ) جِ اَخلَج رجوع به اَخلَج در این لغت نامه شود.
خلج
[خَ لَ] (ع اِ) درد استخوان از ماندگی و کوفتگی و تباهی (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خلج
[خَ لَ] (ع مص) مبتلا گردیدن به درد استخوان از ماندگی و کوفتگی (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
خلج
[خَ لَ] (اِخ) نام یکی از ایلات است که مسکن آنها در خلجستان قم می باشد (یادداشت بخط مؤلف) بنابر قول انجمن آرای ناصری: نام طایفه ای از اتراک و در اصل مغولی، قال آج یعنی همان گرسنه این لغت ترکی است و اکنون در عراق جای این طایفه خلجستان...
خلج
[خَ لَ] (اِخ) نام یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از 70 خانوار که در کوار مسکن دارند (یادداشت بخط مؤلف) رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 83 شود.
خلج
[خَ لَ] (اِخ) نام قبیله ای ترک که در حدود قرن چهارم هجری در بین افغان حالیه و سیستان مسکن جستند (یادداشت بخط مؤلف) : برآورد میلی ز سنگ و ز گچ که کس را به ایران ز ترک و خلجفردوسی.
خلج
[خَ لَ] (اِخ) دهی است از دهستان بسربالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه دارای 261 تن سکنه آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است شغل اهالی زراعت، کرباس بافی و مالداری راهش مالرو و از اسدآباد میتوان اتومبیل برد (از فرهنگ جغرافیایی ( ایران ج 9.
خلج
[خَ لَ] (اِخ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو دارای 122 تن سکنه آب آن از چشمه محصول آنجا ( غلات، حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4.
خلج
[خَ لَ] (اِخ) دهی است از دهستان مرگوربخش سلوانا شهرستان ارومیه دارای 220 تن سکنه آب آن از چشمه محصول آنجا غلات، حبوبات و توتون شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی آنجا جاجیم بافی و راهش مالرو است (از فرهنگ ( جغرافیایی ایران ج 4.
خلج
[خَ لَ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه دارای 107 تن سکنه آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، نخود و بزرک شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنجا جاجیم بافی و راهش مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ( ج 4.
خلج
[خَ لَ] (اِخ) دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین دارای 379 تن سکنه آب آن از چشمه و رودخانهء اوجاق و محصول آنجا غلات مختصر، انگور و عسل شغل اهالی زراعت، قالی و جاجیم بافی راهش مالرو با مختصر اصلاحات ( می توان ماشین برد (از...
خلج
[خَ لَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان قزل کچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان دارای 173 تن سکنه آب آن از رودخانهء قزل اوزن محصول آنجا غلات، انگور و میوه شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی و راهش مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ( ج 2.
خلج
[خَ لَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان دارای 157 تن سکنه آب آن از چشمه و محصول آنجا ( غلات شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی و راهش مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2.
خلج
[خَ لَ] (اِخ) دهی است از دهستان وزرق بخش داران شهرستان فریدن دارای 514 تن سکنه آب آن از قنات و چشمه محصول آن ( غلات شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10.
خلج
[خَلْ لِ] (ع ص، اِ) دور بعید (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
خلج
[خُ لُ] (ع اِ) جِ خلیج (منتهی الارب) رجوع به خلیج در این لغتنامه شود.
خلج
[خُ لُ] (اِخ) نام گروهی از عربانست که ابتداء از عدوان بودند، پس عمر بن خطاب آنها را به حارث بن مالک بن النصر ملحق کرد و از این جهت خلج نامیده شدند؛ زیرا آنها اختلاج از عدوان کردند (از منتهی الارب).