خلج
[خَ] (ع مص) کشیدن چیزی و بیرون کردن آن || جنبانیدن || با چشم کسی را اشاره کردن یقال: خلجه بعینه || مشغول کردن سرگرم کردن منه: خلجته امور الدنیا؛ مشغول کرد امور دنیا او را || نیزه زدن || از شیر بازکردن کودک یا بچهء ناقه را (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد ||) خلانیدن (از منتهی الارب).