جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حلق: (تعداد کل: 6)
حلق
[حَ] (ع اِ) گلو. (منتهی الارب) (دهار). نای گلوی. حلقوم. ج، حلوق، احلاق. (منتهی الارب). مبلع. بلعوم :
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
ز رخ رنگشان رفت و از حلق نم
ز بیهوده گفتار گشته دژم.فردوسی.
کمندش ز فتراک زین برگشاد
درافکند در حلق آن پاک زاد.فردوسی.
حلق...
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
ز رخ رنگشان رفت و از حلق نم
ز بیهوده گفتار گشته دژم.فردوسی.
کمندش ز فتراک زین برگشاد
درافکند در حلق آن پاک زاد.فردوسی.
حلق...
حلق
[حِ] (ع اِ) انگشتری پادشاه. (منتهی الارب). انگشتری ملک. (مهذب الاسماء). || انگشتری بی نگینه از سیم. || شتران و گوسفندان بسیار. (منتهی الارب). مال بسیار. (مهذب الاسماء).
حلق
[حِ لَ] (ع اِ) جِ حلقه. (منتهی الارب). رجوع به حلقه شود.
حلق
[حَ لَ] (ع اِ) جِ حلقه. (منتهی الارب). رجوع به حلقه شود. || شتران که بشکل حلقه داغ بر آنها کرده باشند. (آنندراج) (منتهی الارب). || (مص) سرخ و پوست رفته گردیدن قضیب است از گشنی کردن و کذلک حلق الحمار. (منتهی الارب) (آنندراج).
حلق
[حَ] (ع اِمص) ثکل. پسرمردگی. (منتهی الارب) (آنندراج).
حلق
[حُلْ لَ] (ع ص) جِ حالق. پرها. مملوها. || پستانهای پرشیر. حَوالِق. (منتهی الارب).