جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حق: (تعداد کل: 6)
حق
[حَق ق] (ع مص) راست کردن سخن. || درست کردن وعده. (کشاف اصطلاحات الفنون). || درست کردن و درست دانستن. یقین نمودن. (منتهی الارب). || ثابت شدن. (کشاف اصطلاحات الفنون). || غلبه کردن بحق. (منتهی الارب). || کسی را بر حق داشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). || حق چیزی؛...
حق
[حَق ق] (ع ص، اِ) ثابت. (منتهی الارب). ثابت که انکار آن روا نباشد. (تعریفات) (کشاف اصطلاحات الفنون). || موجود ثابت. (منتهی الارب). || نزد صوفیه حق وجود مطلق است، یعنی غیر مقید بهیچ قید. پس حق نزد صوفیه عبارت باشد از ذات خدا. || راست. (کشاف اصطلاحات الفنون). صدق.
-...
-...
حق
[حَق ق] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (تعریفات) (کشاف اصطلاحات الفنون).
حق
[حِق ق] (ع اِمص) حقه. پانهادگی شتربچه در سال چهارم. در سال چهارم درآمدن اشتر بچه. || (اِ) اشتر بچهء سه ساله در سال چهارم درآمده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (صبح الاعشی ج2 ص34). شتر نر سه ساله. || ناقه ای که دندانهایش افتاده باشد از پیری. (از اقرب الموارد)...
حق
[حَق ق] (اِ) (مرغ...) شب آهنگ.