حق
[حَق ق] (ع مص) راست کردن سخن. || درست کردن وعده. (کشاف اصطلاحات الفنون). || درست کردن و درست دانستن. یقین نمودن. (منتهی الارب). || ثابت شدن. (کشاف اصطلاحات الفنون). || غلبه کردن بحق. (منتهی الارب). || کسی را بر حق داشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). || حق چیزی؛ واجب کردن آن. (منتهی الارب). || واجب شدن. (تاج المصادر بیهقی). || حق طریق؛ گرفتن میانهء راه در رفتن. || حق فلان؛ زدن بر وسط سر او یا بر مغاک کتف وی. || آمدن نزدیک کسی. (منتهی الارب). نزدیک کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی). || سزاوار شدن و آن با فعل مجهول بکار رود. (منتهی الارب). || سزاوار گردانیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).