جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حذیفه: (تعداد کل: 25)
حذیفه
[حَ فَ] (اِخ) آبی است کعب بن ابی بکربن کلاب را.
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن الابرص. رجوع به حذیفه بن الاحرص شود.
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن الاحرص یا الابرص الاشجعی. از حکام اندلس است. مدت ششماه به سال 110 ه . ق. بر آن دیار ولایت داشت. (ترجمهء عربی معجم الانساب زامباور ج1 ص85) (الحلل السندسیه ج1 ص299).
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن اسید، مکنی به ابی سریحه الغفاری. صحابی است. و بعضی حذیفه بن اسد گفته اند. وی از بیعت کنندگان تحت شجره است، و سپس در کوفه اقامت گزید. و هم بدانجا وفات کرد. (الاصابه ج1 ص332) (تاریخ الخلفاء ص65) (قاموس الاعلام ترکی).
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن انیس. شاعری است از عرب. ابن عبدربه شعر وی را آورده است. (العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج6 صص96-97).
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن اوس. صحابی است. (الاصابه ج1 ص332) (قاموس الاعلام ترکی).
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن بدر خطفی بن سلمه بن عوف بن کلیب بن یربوع خطفی، جد جریربن عطیه خطفی. جاحظ وی را در عداد نساک و زهاد و علماء نسب شمرده است. رجوع به البیان و التبیین ج1 ص283 شود. و در سیرهء عمر بن عبدالعزیز ص166 حدیثی از...
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن بدر فزاری بن عمروبن جریه بن لوذان. رئیس قبیلهء بنی فزاره بود و داستان مسابقهء اسب دوانی او با قیس بن زهیر که منجر به جنگ و کشتار گردید، در اخبار جاهلیت عرب یاد شده است. اسبهای حذیفه «خطار» و «حنفاء» نام داشت و دو...
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن دأب از آل دأب. جاحظ وی را در عداد نسب شناسان عرب شمرده است. (البیان و التبیین ج1 ص258).
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن عبد فقیم بن عدی بن عامربن ثعلبه بن مالک بن کنانه. نخستین کس بود که به خواندن خطبه و فرمان نسی ء قیام کرد. و تا چند پشت اخلافش این شغل را داشتند، و آخرین ایشان ابوثمامه جناده بن عوف بن امیه بن قلع بن...
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن عبدالله، مکنی به ابی مریم. پرچم دار بنی ازد در یوم رستم(1) بوده است. رجوع به عقد الفرید چ محمد سعید عریان ج3 ص335 شود.
(1) - شاید: یوم رستم قباذ باشد، که در مجمع الامثال یاد شده است.
(1) - شاید: یوم رستم قباذ باشد، که در مجمع الامثال یاد شده است.
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن عبد المرادی. جاهلیت را دریافت و شاهد فتح مصر بود. روایتی از وی شناخته نیست. ابن منده او را از گفتهء ابن یونس یاد کرد. مغلطای گوید: اما من در تاریخ ابن یونس نامی از وی نیافتم. نام وی در قضائی از عمر یاد شده...
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن عدی، مکنی به ابی عبدالرحمان. در حرب جمل و صفین با مرتضی علی (ع) بود. معاویه او را در مرجع عذرا در سنهء 53 ه . ق. بکشت. (تاریخ گزیده ص222).
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن غیاث بن حسان، مکنی به ابی الیمان عسکری. به اصفهان آمده و در 269 ه . ق. درگذشت. از ابوعاصم و عبادبن صهیب و دیگر بصریان روایت دارد. در کوی «خور» نزدیک ما (ابونعیم اصفهانی) سکنی داشت. (ذکر اخبار اصفهان ج1 ص296).
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن قتاده مرعشی. صاحب صفه الصفوه او را از زهاد و صاحب کرامات شمرده است و از نهان بن مغلس آرد که: حذیفه بن قتاده مرعشی مرا گفت: در کشتی بودم. کشتی بشکست. من و زنی بر تخته پاره ای بنشستیم و هفت روز بماندیم. زن...
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن محمد طائی کوفی. از اصمعی و صولی روایت دارد. مرزبانی گوید از علما بوده است. (الموشح ص55، 304).
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ابن الیمان حسل بن جابر العبسی القناطیری، مکنی به ابی عبدالله. صحابی است. بعضی نام پدر او را حسل و برخی حسیل بن جابربن عمرو گفته اند. و گروهی گویند لقب جد او جروه بن الحرث است. و چون به قناطر که موضعی نزدیک کوفه است...
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) ازدی بارقی. ابن منده گوید: او را در زمرهء کسانی که پیغمبر را دریافتند ذکر کرده اند. از جناده بن ابی امیه روایت دارد و بغوی در صحابی بودن وی شک دارد. (الاصابه قسم سوم ج2 ص59 و قسم اول ج1 صص256-257). وی با جمعی از...
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) اشجعی. رجوع به حذیفه بن الاحوص شود.
حذیفه
[حُ ذَ فَ] (اِخ) خطفی. رجوع به حذیفه بن بدر خطفی شود.