جستجوی واژه در لغت‌نامه دهخدا

جستجوی معنی واژه حجر: (تعداد کل: 52)

حجر

[حِ] (ع اِ) کناره. کنف. منعه. کنار مردم. (منتهی الارب). بر. و آن از زیر بغل تا کشح باشد و مجازاً حمایت : لشکری که در حجر مجاهدت نما یافته بود... (ترجمهء تاریخ یمینی چ طهران ص354). این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نما یافته. (ترجمهء تاریخ یمینی...

حجر

[حِ] (ع مص) بازداشتن کسی را از تصرف در مال خویش، چونانکه داور دیوانه و نابالغ را. (غیاث). و رجوع به حَجر مصدر شود.

حجر

[حُ] (ع مص) بازداشت. (منتهی الارب). بازداشتن کسی را از تصرف در مال خود بعلتی شرعی، چون دیوانگی و صغر. (غیاث). || منع.

حجر

[حُ] (ع اِ) کنار مردم. (منتهی الارب). || عقل. خرد. (ترجمان عادل بن علی) نهیه. لب. حجی. (معجم البلدان). || حرام. (منتهی الارب).

حجر

[حَ] (ع اِ) کنار. (ترجمان عادل بن علی) (غیاث). بغل. (غیاث). || تل ریگ و تودهء آن. || چشم خانه. || کنار مردم. جامهء کنار مردم. ج، حجور. (منتهی الارب). || حرام. (ترجمان عادل بن علی). ناشایسته. بازداشته. (منتهی الارب). || ج، حَجَرَه.

حجر

[حَ] (ع مص) بازداشتن. (دهار) (ترجمان عادل بن علی). منع کردن یعنی بازداشتن کسی را از تصرف در مال خویش و حرام کردن. (زوزنی) (دستور اللغهء ادیب نطنزی). حظر. حظار. حظاره. (تاج المصادر بیهقی). || دفع؛ حجراً له؛ ای دفعا له، و هو استعاذه من الامر المنکر. بازداشتن کسی را...

حجر

[حُ جَ] (ع اِ) جِ حجره. (غیاث) :
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجر از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی.
گرچه خمخانهء ما را نه حجر ماند و نه بهو
هر چه آرایش طاق است و حجر بگشائید.
خاقانی.
رجوع به حجره شود.

حجر

[حُ جُ] (ع اِ) گوشت گرداگرد ناخن. گوشت که بر ناخن احاطه دارد. || ج حجَر.

حجر

[حَ جَ] (ع اِ) سنگ. داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: یراد به عندالاطلاق جوهر کل جسم جماد سواء کانت فیه مائیه کالیاقوت اولا، و سواء حفظت رطوبته کالمنطرقات ام لا، کتام الترکیب من المعادن و غیره کالاملاح، فما له اسمٌ و قد تقرر فی العرف ففی موضعه و غیره...

حجر

[حِ] (اِخ) سورهء حجر. نام سورهء پانزدهم است از قرآن، و آن مکیه است دارای 99 آیت، پس از ابراهیم و پیش از نحل و آغاز میشود به: الر تلک آیات الکتاب و قرآن مبین...

حجر

[حَ] (اِخ) یاقوت گوید شهر یمامه و ام القرای آن است، اکنون مشترک است ولی اصلاً مختص حنیفه بود، و اکنون مانند بصره و کوفه، هر طائفه را در آن ناحیتی هست. ولی اکثریت از آن بنی عبید است که از بنی حنیفه هستند. ابوعبیده عمر مثنی گفت: بنی حنیفه...

حجر

[حَ] (اِخ) موضعی در دیار بنی عقیل. (معجم البلدان).

حجر

[حَ] (اِخ) وادیی است میان بلاد عذره و غطفان. (معجم البلدان).

حجر

[حَ] (اِخ) کوهی است در بلاد غطفان. (معجم البلدان).

حجر

[حَ] (اِخ) دیهی است بنی سلیم را. (معجم البلدان).

حجر

[حَ] (اِخ) موضعی است که بدانجا میان دوس و کنانه جنگ شده است.

حجر

[حُ] (اِخ) (برقاء...) دو کوه است بر راه حاجیان بصره میان جدیله و فلجه (فلوجه) و حجربن حارث بن عمرو پدر امرؤالقیس در آن سکنی داشت و بنواسد وی را در آن جا کشتند. (معجم البلدان).

حجر

[حُ] (اِخ) نام پدر عبدالله است. عسقلانی گوید: تصحیف جهر است. بدان رجوع شود. (الاصابه ج1 ص 330 قسم اول).

حجر

[حُ] (اِخ) یاقوت بنقل از ابن الفقیه آرد:َ دیهی بیمن از مخالیف بدر است. و این بدر جز بدر معروف است که در آن غزوهء بدر افتاد. ابوسعد گفت موضعی بیمن است. و احمدبن علی هذلی حجری که هبه اللهبن عبدالوارث شیرازی او را یاد کرده بدانجا منسوب است. (معجم...

حجر

[حِ] (اِخ) یاقوت گوید: عرام بن الاصبغ هنگام ذکر نواحی مدینه پس از ذکر «رحیضه» گوید: و نزدیک آن قریه ای است که آنرا حجر گویند، و در آن چشمه ها و چاهها از بنی سلیم است، و نزدیکی آن تپه ای است که آنرا قنه الحجر نامند. (معجم البلدان).

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.