جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه جو: (تعداد کل: 5)
جو
[جَ / جُو] (اِ)(1) غله ایست معروف که به تازی شعیر گویند. (آنندراج). غله ایست معروف که به اسب و استر و امثال آن دهند. (برهان). گیاهی از خانوادهء گندمیان جزو دستهء غلات که دارای سنبلهء ساده ایست که از هر بند آن سه سنبلهء بی دم در دو ردیف...
جو
(اِ) چوبی باشد که بوقت زمین شدیار [ شیار ] کردن بر گردن گاو گذارند. (برهان). مخفف جوغ. (حاشیهء برهان چ معین). یوغ. || مرتبهء نودوششم از خلوص زر که آنرا بعربی عیار خوانند. (برهان). نودوششم مرتبهء از گوهر که بتازیش عیار خوانند. (آنندراج). || مجرایی که آب را از...
جو
(اِمص) از جوییدن. جُستن: جست و جو؛ جستجو. (فرهنگ فارسی معین). || (فعل امر) جوی. بجوی. (فرهنگ فارسی معین). || (نف مرخم) جو(ی) نعت فاعلی از جُستن، جوییدن.
- آزرمجو:دو صاحبدل نگه دارند مویی
هم ایدون سرکش و آزرمجویی.سعدی.
رجوع به آزرمجو شود.
- چاره جو.؛ رجوع بهمین کلمه شود.
- عربده جو:ز چرخ عربده...
- آزرمجو:دو صاحبدل نگه دارند مویی
هم ایدون سرکش و آزرمجویی.سعدی.
رجوع به آزرمجو شود.
- چاره جو.؛ رجوع بهمین کلمه شود.
- عربده جو:ز چرخ عربده...
جو
[جَوو] (ع اِ) میان آسمان و زمین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || طبقهء سیال گازی که دارای بخارهای مختلف است و کرهء زمین را احاطه کرده. اتمسفر(1). ج، اجواء. (فرهنگ فارسی معین). || زمین پست و نشیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، جِواء. || گشادگی وادی. (از منتهی الارب)....
جو
[جَوو] (اِخ) نام یمامه و نام سیزده موضع دیگر است. (منتهی الارب). و رجوع به معجم البلدان شود.