جو

معنی جو
[جَ / جُو] (اِ)(1) غله ایست معروف که به تازی شعیر گویند. (آنندراج). غله ایست معروف که به اسب و استر و امثال آن دهند. (برهان). گیاهی از خانوادهء گندمیان جزو دستهء غلات که دارای سنبلهء ساده ایست که از هر بند آن سه سنبلهء بی دم در دو ردیف قرار گرفته و هر سنبله دارای یک گل است. اشقیله. شعیر. (فرهنگ فارسی معین). جو ازجملهء غلات است، معمو زودتر از گندم بدست می آید و ترتیب کشت آن تقریباً مثل گندم است. این محصول برای مصرف چهارپایان بکار میرود، و در برخی نقاط مردم نیز آنرا مصرف مینمایند :
تو نان جو و ارزن و پوستین
فراوان بجستی ز هر کس بچین.فردوسی.
-جوفروش (جودار) گندم نما؛ دغل. منافق. دورو :
همه گندم نمای جودارند
همه گل صورتند و پرخارند.سنایی.
ببازار گندم فروشان گرای
که این جوفروش است و گندم نمای.سعدی.
-امثال: تو که جو نتوانی خورد، خری چه دعوی کنی؟ جو پای کتل سودی ندهد.
دو جو در شکم به که دو من به پشت.
ز جو جو روید و گندم ز گندم.
|| واحد وزن، و مقصود از آن جوی است که در بزرگی و کوچکی میانه باشد. یک حبه. (فرهنگ فارسی معین از رسالهء مقداریه و فرهنگ ایران زمین 10:1-4 ص413)(2). یک قسمت از هفتادودو قسمت مثقال. بیست ویک قیراط. (صراح). شانزده یکِ دانگ. یک جو، نصف حبه است. (زمخشری). ربع قیراط و نصف تسو باشد، بوزن مقدار شش مو باشد از موی دم استر. (دمشقی). کنایه از مقدار کم و ناچیز. یک جو و دو جو و جوی کنایه از بسی بی ارزش، بی ارج و بها :
خاقانیا خزینهء گیتی بجو مخر
کز کیمیای عاقبتش فرد کرده اند.خاقانی.
گر زآن رخ گندمگون اندک نظری یابم
زین جان که جوی ارزد بسیار نیندیشم.
خاقانی.
- امثال: برخیز تا طریق تکلّف رها کنیم دکان معرفت بدو جو دربها کنیم. سعدی.
بر من به جوی؛ یعنی من آن را به هیچ می شمارم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برای من یکسان است. هیچ ارزشی ندارد :
ورشان نوحه کند بر سر هر راهروی
بلبل از دور همی گوید بر من به جوی.
منوچهری.
جوی طالع ز خرواری هنر به جوی زر بهتر از پنجاه من زور. سعدی.
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر که یک جو منت دونان دوصد من زر نمی ارزد.
حافظ.
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده بگور برگ مرگت چو غم مرگ زمستانی نیست.
سعدی.
در این وادی به بانگ سیل بشنو که صد من خون مظلومان به یک جو. حافظ.
عقل و فطرت به جوی نستانند دور دور شکم و دستار است. صائب.
نه عقل است و نه معرفت یک جوم اگر من دگر ننگ ترکان روم. سعدی.
هوی و هوس خرمنش سوخته جوی نیکنامی نیندوخته. سعدی.
یک جو از حیا (عقل) کم کن، هرچه خواهی بکن.
- به جوی گرفتن، به یک جو نگرفتن؛بی ارزش دانستن. بی اهمیت شمردن :
با من چو جوی ندید معشوق
نگرفت حدیث من به یک جو.سعدی.
|| یک حصه از شش حصهء انگشت است و بیست وچهار انگشت یک گز است و چهارهزار گز یک میل است و سه میل یک فرسخ است. (از جهان دانش).
(1) - اوستا yava (گندم)، پهلوی jav یا yav، هندی باستان yava، کردی yo, jau, je، استی yeu, yau, yau(ارزن)، بلوچی jav, jo، شغنی ya,vajسریکلی yogj, yaugj(آرد) (ازyvaka) گیلکی jow، فریزندی ja، یرنی و نطنزی ja، سمنانی و لاسگردی ja، سنگسری jow، سرخه ای ja، شهمیرزادی ju. (نوروزنامه صص30-33). جو (Hordeum) از دستهء غلات است و سنبلهء آن ساده و شاخه های انتهای زبانک آن دراز است و دانه های آن بزبانجه چسبیده است. (حاشیهء برهان چ معین از گل گلاب 294).
(2) - در منتهی الارب آمده: درهم، درم و آن فارسی معرب است و وزن آن شش دانگ است و دانگ دو قیراط و قیراط دو طسوج و طسوج دو جو میانه. (منتهی الارب).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.