جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بو: (تعداد کل: 6)
بو
(اِ) بوی. رایحه. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). رایحه و تأثیری که به واسطهء تصاعد پارهء اجسام در قوهء شامه حاصل میگردد. (ناظم الاطباء). و با لفظ بردن و برداشتن و شنیدن و کشیدن و گرفتن و ستدن مستعمل است. (آنندراج). آنچه بوسیلهء بینی...
بو
مخفف بود و باشد و بوم و باشم. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) :
دلی دارم که درمانش نمی بو
نصیحت میکرم سودش نمی بو
ببادش میدهم نش می برد باد
بر آذر می نهم دودش نمی بو.باباطاهر.
امید و آرزو. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). امید و طمع. کاشکی. شاید. (غیاث اللغات). امید. (رشیدی) :
دعای من...
دلی دارم که درمانش نمی بو
نصیحت میکرم سودش نمی بو
ببادش میدهم نش می برد باد
بر آذر می نهم دودش نمی بو.باباطاهر.
امید و آرزو. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). امید و طمع. کاشکی. شاید. (غیاث اللغات). امید. (رشیدی) :
دعای من...
بو
(ع اِ) مخفف ابو یعنی پدر. (ناظم الاطباء). مخفف ابو در فارسی. مانند بومسلم. بوعلی. بوحنیفه. بولهب. بوجهل. بوبکر. بوسهیل. بوسعید. بوشکور. بونواس. بوالقاسم. بومعشر. بوالحسن... (یادداشت بخط مؤلف) :
سپهدار چون بوالمظفر بود
سر لشکر از ماه برتر بود.فردوسی.
سپهدار چون بوالمظفر بود
سر لشکر از ماه برتر بود.فردوسی.
بو
(ع اِ) مانکن. صورت از انسانی که با چوب یا گچ ساخته باشند. عروسک پشت پرده. (از دزی ج 1 ص 124).
بو
[بَ] (ع اِ) پوست شتربچهء پرکاه کرده را گویند که پیش ناقهء بچه مرده برند تا بگمان فرزند خود شیر بدهد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادهء بعد شود.