جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بلاده: (تعداد کل: 4)
بلاده
[بَ دَ] (ع مص) سست و کندخاطر گردیدن. (از منتهی الارب).کند شدن فهم. (المصادر زوزنی). کند شدن. (تاج المصادر بیهقی). کند شدن و کاهل شدن. (دهار). ضد ذکاوت و فطنت. (از اقرب الموارد). || وانداشتنِ جنبانیدن و تحریک، دابه را به فعالیت: بلد الجمل، الحمار؛ جنبانیدن و تحریک، جمل و...
بلاده
[بَ دَ] (ع اِ) بلادت. سستی و کندی خاطر. (از منتهی الارب). و رجوع به بلادت شود.
بلاده
[بَ دَ / دِ / بِ دَ / دِ] (ص) بدکار و فاسق. (برهان) (آنندراج). فاسدکار. (لغت نامهء اسدی) (صحاح الفرس) (شرفنامهء منیری) :
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد کو از گناه ساده بود.رودکی.
|| فاحشه. روسپی. (فرهنگ فارسی معین). قحبه. جنده. لاده. فاحشه. بدکاره. بلایه. (یادداشت مرحوم...
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد کو از گناه ساده بود.رودکی.
|| فاحشه. روسپی. (فرهنگ فارسی معین). قحبه. جنده. لاده. فاحشه. بدکاره. بلایه. (یادداشت مرحوم...
بلاده
[] (اِ) به هندی بلادر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به بلادر شود.