جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه باله: (تعداد کل: 8)
باله
[لَ] (ع اِ) جِراب. (المعرب جوالیقی ص51). و فارسی آن پیله است که در آن مشک باشد. (حاشیهء همان کتاب ص51). حقه و ظرف مشک. (همان کتاب ص52). طبلهء عطار، و به این معنی معرب از بیله فارسی است. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بوی دان. (یادداشت مؤلف). ظرفی است که در...
باله
(اِ) ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند. (از تاج العروس).
- بالهء لَطَمیّه؛ گاو عنبر. (یادداشت مؤلف). || به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری). || آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف). قلاب. (یادداشت مؤلف).
- بالهء لَطَمیّه؛ گاو عنبر. (یادداشت مؤلف). || به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری). || آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف). قلاب. (یادداشت مؤلف).
باله
[ل لْ لَ] (ع اِ) خیر. نیکویی. لاتبلک عنه باله؛ یعنی خیر نصیب تو نمیشود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بلال.
باله
[لَ] (ع مص) بمعنی مبالاه، مصدر است یعنی التفات کردن و توجه داشتن. (یادداشت مؤلف). || باک داشتن. ما ابالیه، و به بالا، و باله، و بلاء و مبالاه؛ التفات نمی کنم، باک نمیدارم. (ناظم الاطباء). اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشته اند. (ناظم الاطباء).
باله
[لَ] (اِخ) محلی است در حجاز که برخی آنرا در حیطهء حرم دانسته اند. جمعی نیز آنرا با نون «بانه» خوانده اند. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع).
باله
[ ] (اِخ) شهری است در یهودیه که در یوشع بلهه و بلعه خوانده شده است و آن دیرالبلح می باشد که نزدیکی غزء واقع است. (از قاموس کتاب مقدس).
باله
[] (اِ) رازی گوید آن نباتی است دشتی و شاخهای او جعد باشد و بیخ های او کج باشد و بر وی مویهای خردخرد باشد، و هر نباتی یا میوه ای که او را مویها بود چنانکه آبی را از میوه ها، و خس الحمار را از نباتها، عرب او...