جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بادی: (تعداد کل: 6)
بادی
(ص نسبی) آنچه منسوب به باد باشد از فلکیات همچو: برج جوزا و دلو و میزان(1). (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). || منسوب به باد (نفخ) در اصطلاح موسیقی. از ذوات النفخ در برابر زهی (ذوات الاوتار). رجوع به آهنگ شود. || (فعل دعایی) یعنی همیشه و دایم باشی....
بادی
(ع ص) (از «ب دء») آغازکنندهء به چیزی. (از منتهی الارب). آغازکننده. (غیاث) (آنندراج). ابتداکننده. آغازنده. پیشدست :
گفت آری آنچه کردم اِستم است
لیک هم میدان که بادی اظلم است.مولوی.
سهم بسهم والبادی ء اظلم. بادی الرأی؛ در اول دیدار دل. (ترجمان علامهء جرجانی تدوین عادل ص25).
- بادی نظر؛ اول نظر و...
گفت آری آنچه کردم اِستم است
لیک هم میدان که بادی اظلم است.مولوی.
سهم بسهم والبادی ء اظلم. بادی الرأی؛ در اول دیدار دل. (ترجمان علامهء جرجانی تدوین عادل ص25).
- بادی نظر؛ اول نظر و...
بادی
(ع ص) (از «ب دو») پیدا و آشکار شونده. (از منتهی الارب).
- بادی الرأی؛ ظاهر رای و آنانکه آنرا مهموز دانند آنرا از بدأت گیرند، و آن بمعنی اول رأی است. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). ظاهر رأی یا اول آن. (منتهی الارب).
|| برآینده بسوی بادیه و مقیم در آن....
- بادی الرأی؛ ظاهر رای و آنانکه آنرا مهموز دانند آنرا از بدأت گیرند، و آن بمعنی اول رأی است. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). ظاهر رأی یا اول آن. (منتهی الارب).
|| برآینده بسوی بادیه و مقیم در آن....
بادی
(ص نسبی) منسوب به باد.
- انجیر بادی، تین بادی؛ انجیر پیش رس و انجیر بادی در فارس معدودی ثمر انجیر است که پیش از رسیدن دیگر انجیرهای درختی پوچ و پرباد و کم مزه رسد.
- بواسیر بادی؛ نوعی از بواسیر.
- چراغ بادی؛ چراغ سیمی (در تداول عامه). چراغ فنری.
-کشتی بادی؛...
- انجیر بادی، تین بادی؛ انجیر پیش رس و انجیر بادی در فارس معدودی ثمر انجیر است که پیش از رسیدن دیگر انجیرهای درختی پوچ و پرباد و کم مزه رسد.
- بواسیر بادی؛ نوعی از بواسیر.
- چراغ بادی؛ چراغ سیمی (در تداول عامه). چراغ فنری.
-کشتی بادی؛...
بادی
(اِخ) ابوالحسن احمدبن علی بادی یا بادا. عامه وی را ابن البادا خوانند. (از انساب سمعانی). رجوع به بادا شود.
بادی
(اِخ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذهء شهرستان اهواز. در 40هزارگزی جنوب ایذه در کوهستان واقعست. منطقه ای است گرمسیر با 105 تن سکنه. آبش از چشمه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ضمیمهء صفحهء مقابل 32).