جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه باج: (تعداد کل: 8)
باج
(اِ) باج و باژ و باز از ریشهء باجی(1)پارسی باستان مشتق است، و آن از ریشهء بج(2) اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است. (حاشیهء برهان قاطع چ معین) (مزدیسنا بقلم معین ص 253 و 254). باژ و پاژ. خراج. (منتهی الارب). سا. (حاشیهء فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). ساو....
باج
(اِ) باژ که باج و باز و واج و واژ هم گفته میشود، از ریشهء اوستائی وچ(1) است که در سانسکریت واچ(2) و در پهلوی واج(3) یا واجک(4) آمده است. همین ریشه در لاتینی وکس(5) و در فرانسه ووا(6) و در انگلیسی وُیس(7) شده. باژ به معنی کلمه و سخن...
باج
(اِ) معرب «با» و «وا» در سکبا و آش با. ج، باجات. رجوع به «با» و «وا» در همین لغت نامه شود.
باج
(ع اِ) در اصطلاح موسیقی، بم. (دزی ج 1 ص 47).
باج
(پیشوند) لغتی است در باز به زای عربیه بمعنی مقلوب، و از اینجاست باژگونه و باژ. (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً در بعضی از لهجه های ماوراءالنهر بمعنی باز و صورتی از باز بوده است(1).
(1) - ای فلک بوج داده بر کف پاج
هیچ نیکی ز تو نداشته باج. سوزنی.
یعنی: ای فلک...
(1) - ای فلک بوج داده بر کف پاج
هیچ نیکی ز تو نداشته باج. سوزنی.
یعنی: ای فلک...
باج
(اِخ) رب النوع جهت، بین مغرب و شمال. (تحقیق ماللهند چ لیپزیک ص 233 و 262). و رب «سوات» از منازل قمر.
باج
(اِخ) موضعی است به انبار. احمدبن یحیی بن جابر گوید بر علی بن ابیطالب علیه السلام در انبار گذشتم، پس مردم ده با هدایا به استقبال وی آمدند، حضرت فرمود هدایا را گرد آورید و باجی واحد سازید. چنان کردند و آن موضع بدین خوانده شد. (از معجم البلدان).
باج
(اِخ) دهی است از طوس مولد فردوسی. (آنندراج). رجوع به باژ شود.