جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه انس: (تعداد کل: 11)
انس
[اُ] (ع مص) آرام یافتن به چیزی و بی پژمان شدن. (منتهی الارب). خو گرفتن و آرام گرفتن بچیزی و الفت گرفتن. (غیاث اللغات). خوگر شدن. (یادداشت مؤلف). || (اِ) خرمی و بی پژمانی ضد وحشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد وحشت. (از اقرب الموارد). استئناس. تأنس. (یادداشت مؤلف). یقال:...
انس
[اِ] (ع اِ) مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشر غیر جن و فرشته. (از اقرب الموارد). واحد آن اِنسیّ و اَنَسی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اُناس و اَناسیّ. (از اقرب الموارد). ج، اَناسی و اناسی و اَناسیَّه و اناس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، آناس و...
انس
[اَ نَ] (ع مص)(1) خو گرفتن و آرام یافتن بچیزی و نرمیدن از آن. (از اقرب الموارد). آرام یافتن بچیزی و بی پژمان شدن. (از ناظم الاطباء). || (اِمص) بی پژمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) جماعت کثیر و قبیله ای که مقیم باشند بجایی. || مردم. (منتهی الارب)...
انس
[اُ نُ] (ع اِ) جِ انوس. (منتهی الارب). و رجوع به انوس شود.
انس
[اَ نِ] (ع ص)انس گیرنده و انیس. (ناظم الاطباء).
انس
[ ] (اِ) بعربی اسطوخودوس است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به اسطوخودوس شود.
انس
[اُ] (فرانسوی، اِ)(1) واحد وزن معادل 35/28 گرم. (از لاروس).
.
(فرانسوی)
(1) - Once
.
(فرانسوی)
(1) - Once
انس
[اَ نَ] (اِخ) ابوثمامه، انس بن مالک بن نضربن ضمضم نجاری انصاری. از صحابه و خادم پیغمبر اسلام بود ده سال قبل از هجرت در مدینه بدنیا آمد و در کودکی مسلمان شد و بخدمت پیغمبر درآمد و تا ارتحال پیغمبر خدمتکار وی بود. پس به دمشق و بصره آمد...
انس
[اَ نَ] (اِخ) ابوسفیان. انس بن مدرک بن کعب کلبی. شاعر و فارس عرب بود اسلام را درک کرد و مسلمان شد. رجوع به الاصابه فی تمییزالصحابه ج1 ص 73 شود.
انس
[اَ نَ] (اِخ) ابن زنیم بن عمرو کنانی دئلی شاعر عرب، در جاهلیت نشأت کرد و در ظهور اسلام پیغمبر را هجو کرد و از طرف پیغمبر مهدور الدم شناخته شد آنگاه مسلمان شد و پیغمبر را مدح کرد. انس تا روزگار عبیدالله بن زیاد فرمانروای عراق زندگی کرد و...
انس
[اَ نَ] (اِخ) لال چند. از شاعران فارسی گوی هند و از لکهنوست و به سال 1267 ه .ق. درگذشته است. از اوست:
روح جمشید برد رشک بمی نوشی ما
که لب یار بود مایهء بیهوشی ما.
(از تذکره صبح گلشن ص 43).
و رجوع به همان متن شود.
روح جمشید برد رشک بمی نوشی ما
که لب یار بود مایهء بیهوشی ما.
(از تذکره صبح گلشن ص 43).
و رجوع به همان متن شود.