جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اماره: (تعداد کل: 4)
اماره
[اَ رَ] (ع مص) امیر شدن. (مصادر زوزنی). ولایت و فرمانفرمایی. حاکم و فرمانروا شدن بر قومی. (از منتهی الارب). اِماره. رجوع به اِماره شود. || (اِ) نشان. (مهذب الاسماء). علامت. (منتهی الارب). ج، اَمارات. (اقرب الموارد) (المنجد). || در اصطلاح آن است که از علم به آن بر وجود...
اماره
[اِ رَ] (ع مص) امیر شدن. (اقرب الموارد). ولایت و فرمانفرمایی. بفتح اول نیز آمده. (از منتهی الارب). || روان کردن خون بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || بلند برداشتن باد غبار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به این معانی واوی است و از «مور»...
اماره
[اَمْ ما رَ] (ع ص) مؤنث اَمّار. بسیار فرماینده. بسیار امرکننده. کثیرالامر. (اقرب الموارد). برانگیزاننده به بدی. (فرهنگ فارسی معین): ان النفس لاماره بالسوء (قرآن 12/53)؛ همانا نفس سخت فرماینده است به بدی. || خودپسند و سرکش. (ناظم الاطباء). || (اِ) خواهشهای نفسانی که آمر اعمال شیطانی است :
پری گفتش...
پری گفتش...
اماره
[اِ رَ / رِ] (اِ) شماره و حساب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری). اَمار. اوار. آماره. اواره. (شرفنامهء منیری) :
اگر خواهی سپاهش را شماره
برون باید شد از حد اماره.لبیبی.
|| دفتر محاسبه. (فرهنگ شعوری).
اگر خواهی سپاهش را شماره
برون باید شد از حد اماره.لبیبی.
|| دفتر محاسبه. (فرهنگ شعوری).