جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اغلب: (تعداد کل: 6)
اغلب
[اَ لَ] (ع ص، اِ) مرد چیره و ستبرگردن و دلاور. ج، غُلب. (منتهی الارب) (آنندراج): رجل اغلب؛ مرد چیره و ستبرگردن و دلاور. ج، غُلب. (ناظم الاطباء). ستبرگردن. (مهذب الاسماء نسخهء خطی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). نعت است از غَلَب یعنی درشت گردن: غلب...
اغلب
[اَ لَ] (اِخ) بنو...، سلسله ای از حکمرانان افریقا در زمان خلافت عباسیان بودند که بر تونس و مراکش و صفحات دیگر حکومت میکردند و دارالملک آنان شهر قیروان بوده است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 271). نام دولتی است که تابع دولت عباسی بودند و در افریقیه حکومت...
اغلب
[اَ لَ] (اِخ) ابن ابراهیم بن اغلب بن سالم مکنی به ابوعقال، حکمران پنجم از سلسلهء اغالبه بود که پس از برادرش بحکمرانی رسید. رجوع به بنی اغلب در همین لغت نامه و اعلام زرکلی و قاموس الاعلام ترکی شود.
اغلب
[اَ لَ] (اِخ) ابن سالم بن عقال بن خفاجه تمیمی از شجاعان و پیشوایان و جد سلسلهء بنواغلب از ملوک افریقا بود. وی از همدستان ابومسلم خراسانی بود و در قیام علیه حکومت اموی یار وی بود و با محمد بن اشعث به افریقا رفت و از طرف منصور خلیفهء...
اغلب
[اَ لَ] (اِخ) ابن عمروبن عبیده بن حارثه عجلی از بنی عجل بن لجیم از طائفهء ربیعه از شاعران حماسه سرا و معمر بود. وی جاهلیت و اسلام را درک کرد و بهمراه سعدبن وقاص بجنگ رفت و در وقعهء نهاوند بقتل رسید. او نخستین شاعری بود که رجزهای طولانی...
اغلب
[اَ لَ] (اِخ) ابن حرزم کلبی. شاعری است از عرب. (از یادداشتهای مؤلف).