اغلب
[اَ لَ] (ع ص، اِ) مرد چیره و ستبرگردن و دلاور. ج، غُلب. (منتهی الارب) (آنندراج): رجل اغلب؛ مرد چیره و ستبرگردن و دلاور. ج، غُلب. (ناظم الاطباء). ستبرگردن. (مهذب الاسماء نسخهء خطی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). نعت است از غَلَب یعنی درشت گردن: غلب الرجل غلبا؛ غلظ عنقه. فهو اغلب و هی غلباء. ج، غلب. (از اقرب الموارد). || شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). اسد و شیر بیشه. (ناظم الاطباء). شیر که اسد باشد. (از اقرب الموارد). || نام مردی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || (ن تف) چیره تر. غالب تر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بیشتر. اسم تفضیل. و منه قولهم: «علی الاغلب و فی الاغلب»؛ ای علی الاکثر و فی الاکثر. (از اقرب الموارد). بیشتر و اکثر. (ناظم الاطباء). غالب. بیشتری. غالباً. (یادداشت بخط مؤلف). افزونتر :
منصوربن سعیدبن احمد
کش بنده اند حرّان اغلب.مسعودسعد.
شراب... خورندهء شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. (نوروزنامه). راه دور گشته و اغلب بلاد هند در دیار اسلام افزوده. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 407).
لیک اغلب چون بدند و ناپسند
بر همه می را محرم کرده اند.مولوی.
که اغلب در این شیوه دارد مقال
نه در چشم و زلف و بناگوش و خال.
سعدی.
کژدمان خلق را که نیش زنند
اغلب از بیم جان خویش زنند.سعدی.
اغلب تهیدستان دامن عصمت به معصیت آلایند. (گلستان).
- اغلب اوقات؛ بیشتر آن. (یادداشت بخط مؤلف).
منصوربن سعیدبن احمد
کش بنده اند حرّان اغلب.مسعودسعد.
شراب... خورندهء شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. (نوروزنامه). راه دور گشته و اغلب بلاد هند در دیار اسلام افزوده. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 407).
لیک اغلب چون بدند و ناپسند
بر همه می را محرم کرده اند.مولوی.
که اغلب در این شیوه دارد مقال
نه در چشم و زلف و بناگوش و خال.
سعدی.
کژدمان خلق را که نیش زنند
اغلب از بیم جان خویش زنند.سعدی.
اغلب تهیدستان دامن عصمت به معصیت آلایند. (گلستان).
- اغلب اوقات؛ بیشتر آن. (یادداشت بخط مؤلف).