جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه استان: (تعداد کل: 8)
استان
[اِ / اُ] (پهلوی، اِ) کوره. رستاق. روستا. در عهد ساسانیان، ایالات را به أجزائی چند تقسیم کرده هر یک را یک استان(1) می گفته اند (پاذکستپان) ظاهراً در اصل عنوان نایب الحکومهء یک استان بوده است. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمهء یاسمی ص 86). قال یزیدبن عمر...
استان
[اَ] (اِ) جای خواب و آرامگه را گویند که بمعنی آستانه باشد. (جهانگیری). || (ص) ستان. مؤلف آنندراج گوید: به پشت باز افتاده: ستیزه جویان بر آستان اجل، استان میخوابیدند. (ملاّمنیر).
استان
[اِ] (اِ) مزید مقدّم بعض امکنه، مانند: اِستان البهقباذ الاسفل. اِستانُالبهقباذ الاعلی. اِستانُالبهقباذ الاوسط. اِستانُ سُو. اِستانُالعال. (معجم البلدان). آقای پورداود در نامهء فرهنگستان آورده اند: و آن در پارسی باستان و در اوستا ستانه(1) و در سانسکریت ستهانه(2)یعنی جایگاه و پایگاه آمده، بهمین معنی در پارسی باستان جداگانه بکار...
استان
[اِ] (نف مرخم) مخفّف استاننده. گیرنده :
من زکوه اِستان و او در قحط سال
هم بصاعی باد می پیمود و بس. خاقانی.
|| (اِمص) در داد و استان، بمعنی داد و ستد آمده : اوفوا الکیل و المیزان بالقسط... (قرآن 6/152). اوفوا الکیل؛ مکیال و میزان راست کنید یعنی آنچه پیمائی و...
من زکوه اِستان و او در قحط سال
هم بصاعی باد می پیمود و بس. خاقانی.
|| (اِمص) در داد و استان، بمعنی داد و ستد آمده : اوفوا الکیل و المیزان بالقسط... (قرآن 6/152). اوفوا الکیل؛ مکیال و میزان راست کنید یعنی آنچه پیمائی و...
استان
[اِ] (ع مص) بسال قحط درآمدن. در سال قحط درآمدن. (منتهی الارب). اِسنات. اِجداب.
استان
[اَ] (ع اِ) بیخ درخت پوسیده. استن. (منتهی الارب).
استان
[اُ] (اِخ)(1) سومین پسر داریوش دوم بقول پلوتارک. (کتاب اردشیر بند 1). رجوع به ایران باستان ص 991، 995، 1121، 1122، 1449 شود.
(1) - Ostane.
(1) - Ostane.
استان
[اُ] (اِخ) چهار کوره اند ببغداد: عالی و اعلی و اوسط و اسفل، و هبه الله استانی بن عبدالصّمد منسوب به یکی از آنهاست. (منتهی الارب).