استان

معنی استان
[اِ] (اِ) مزید مقدّم بعض امکنه، مانند: اِستان البهقباذ الاسفل. اِستانُالبهقباذ الاعلی. اِستانُالبهقباذ الاوسط. اِستانُ سُو. اِستانُالعال. (معجم البلدان). آقای پورداود در نامهء فرهنگستان آورده اند: و آن در پارسی باستان و در اوستا ستانه(1) و در سانسکریت ستهانه(2)یعنی جایگاه و پایگاه آمده، بهمین معنی در پارسی باستان جداگانه بکار رفته و یک بار در کتیبهء خشیارشاه در وان دیده میشود. در اوستا چندین بار با واژه های دیگر ترکیب یافته چون اسپوستانه(3)، اشتروستانه(4)، گئوستانه(5) که مطابق است با اوستهانه(6) و اشترستهانه(7) و گستهانه(8) در سانسکریت یعنی اسبستان و اشترستان و گاوستان. ستانه از مصدر ستا(9) آمده که در پارسی باستان و اوستا بمعنی ستادن و ایستادن است. در زبان پهلوی غالباً بنامهای سرزمینها و کشورها پیوسته است، چون چینستان و سورستان (سوریه) و زاولستان و جز اینها.(10) (نامهء فرهنگستان سال اول شمارهء اول «کلمهء فرهنگستان» بقلم پورداود). || (پسوند) مزید مؤخر امکنه و یا ازمنه. استان (یا ستان) در امکنه گاهی دلالت بر مکان اقامت دائمی و موطن و مملکت و ناحیت کند، همچون: انگلستان، غرجستان. و گاه دال بر مکان موقت است، مانند: بیمارستان، کودکستان و دبیرستان و هنرستان و شبستان. و گاه دلالت بر مکانی کند که چیزی در آن فراوان باشد: گلستان، موستان. استان بصورت مزید مؤخر ازمنه (ظرف زمان) در تابستان و زمستان دیده میشود. اینک کلمات مرکبه ای با استان (ستان) بصورت مزید مؤخر بترتیب حروف تهجی در ذیل نقل می شود: آجارستان (در قفقاز). آرناودستان. آلوستان. اردستان. ارمنستان. ازبکستان. ازگیلستان. اسپیددارستان. افغانستان. انارستان. انجیرستان (انجیلستان). انگلستان. ایراهستان. باب شورستان. باغستان (به اصطلاح مردم قزوین). بجستان. بستان (مخفف بوستان). بغستان (بیستون). بلغارستان. بلوچستان. بوستان. بهارستان (اسم خانهء سپهسالار قزوینی که امروز مجلس شورای ملی است). بهستان (بیستون). بیدستان. بیمارستان. پاکستان. تابستان. تاجیکستان. تاکستان. تخارستان. ترکستان. ترکمنستان. تنگستان. توتستان. توسستان. تیفستان (در زرگنده). تیمارستان. جادوستان. (شاهنامه. رجوع به فهرست ولف شود). جوردستان. چمستان. چیرستان. چینستان. چین استان. حبشستان. خارستان. خجستان. (تاریخ سیستان). خرماستان. خلجستان. خلخستان. (شاهنامه). خُمستان. خندستان (مجلس و معرکهء مسخرگی، فسوس و سخره، لب و دهان معشوق). (برهان). خوالستان خودستان (شاخ تازه که از تاک انگور سر زند). (برهان). خوردستان (شاخ تازه را گویند و آن که از تاک انگور سر زند و آنرا بسبب ترش مزگی خورند و شاخهای تازهء درختان دیگر و نهال گل و ریاحین را نیز گفته اند). (برهان). خوزستان. دادستان. داغستان. دالستان. دبستان. دبیرستان. دروازهء کوهستان. دستستان. دشتستان. دورقستان. دهستان. دیلمستان. رام شهرستان. رزستان. ریگستان. زابلستان. زمستان. سارستان. سجستان. سکستان. سیستان. شامستان. شبستان. شهرستان (شهرستانهء مرز). صربستان. طبرستان. طخارستان. طمستان. عربستان. غرجستان. غرشستان. (تاریخ سیستان). فارسستان. فرنگستان. فرهنگستان. فغستان. فیلستان (نام قریه ای به ورامین) (؟) قبرستان. قزاقستان. قلمستان. قهستان. کابلستان. (معجم البلدان). کاجستان. کارستان. کافرستان. کردستان. کلاع استان. کودکستان. کوهستان. کهستان. کهورستان. گرجستان. گلستان. گورستان. لارستان. لرستان. لوالستان. (تاریخ سیستان). لهستان (پلنی). مجارستان (هنگری). مغلستان. موردستان. موستان. مهلستان. نارنجستان. نخلستان. نگارستان. نورستان. (تاریخ سیستان). نیرنگستان. نیستان. والستان. (تاریخ سیستان). وزیرستان. هندستان. هندوستان. هنرستان. هوجستان واجار (بازار خوزستان. سوق الاهواز).
گاه بجای استان، سان آید چنانکه: گورسان، شورسان، بیمارسان، خارسان، شارسان بجای گورستان، شورستان و غیره. آقای پورداود در مقالهء فرهنگستان نوشته اند: استان - برخی پنداشته اند که فرهنگ اسم معنی است و ستان به اسم معنی ملحق نمیشود بنابراین فرهنگستان ترکیب غلطی است. این اشتباه از اینجا برخاسته که معمولاً ستان را بنام شهرستانها و کشورها پیوسته دیده اند چون هندوستان و سیستان (سکستان)، یا به اسم ذات چون فغستان(11) و از این چند مثال خواسته اند یک قاعدهء کلی بسازند در صورتی که در ادبیات و زبان معمولی ما شواهد فراوان موجود است که ستان بدون امتیاز بهر اسمی پیوسته چه اسم ذات و چه اسم معنی. اگر بزبان پهلوی بپردازیم، زبانی که فارسی ما از آن درآمده، به اندازه ای مثال فراوان است که مجال ایراد بکسی نمیدهد. از برای نمونه چند مثال یاد میکنیم. خود واژهء فرهنگستان(12) بی کم و بیش بهمین هیئت در زبان پهلوی رایج بوده و در کارنامک ارتخشیر پاپکان در فصل 2 در فقرات 21 - 20 بکار رفته: اینچنین «اردوان» اردشیر را به آخور ستوران فرستاد و به او فرمود هش دار که هیچگاه، نه در روز نه در شب از نزدیک ستوران دور نگشته به نخجیر و چوگان بازی و فرهنگستان نروی(13). چنانکه پیداست در اینجا فرهنگستان بمعنی دانشگاه یا دبستان است. گویا خود لغت دبستان از ادب و ستان ترکیب یافته است. ادب در زبان عربی مطابق میافتد با فرهنگ فارسی. میتوان گفت دبستان که مصغر ادبستان است بجای فرهنگستان آورده شده است (؟) دیگر از اینگونه اسماء ذات که با ستان ترکیب یافته نیرنگستان و ائرپتستان (= هیربدستان) است که نام دو کتاب پهلوی است. نیرنگ و ائرپت(14) بمعنی دعا و تعلیم دینی است(15) داتستان دینیک که یکی از کتابهای معروف پهلوی است با واژهء دات (= قانون) و ستان ترکیب یافته یعنی احکام دینی، ماتیگان هزار داتستان نام کتابی است بسیار گرانبها، در حقوق مدنی روزگار ساسانیان. این نام یعنی کتاب هزارقانون(16) در کتاب پهلوی دینکرد در سخن از نسکها (کتابها) قانونی اوستا که متأسفانه از دست رفته برخی از فصول آن در پهلوی چنین خوانده شده، پتکار ردستان. قوانینی بوده در حکمیت. زتینشستان، قوانینی بوده در زنش یا ضربت. هم مالیستان، قوانینی بوده در موضوع ادعا. و خشستان، قوانینی بوده در ربح، و رستان، قوانینی بوده در سوگند و جز اینها(17) اگر باز نسنجیده گفته شود که این کلمات پهلوی است و ربطی بفارسی ندارد، مثالهائی در فارسی داریم که ستان به اسماء معنی پیوسته و هرگونه شبهه را از میان برمیدارد. از کارستان(18) و شکارستان گذشته شبستان در ادبیات ما بمعنی حرمسرای یا حرمخانه آمده. فردوسی گوید:
شبستان مر او را برون از صد است
شهنشاه زن باره باشد بد است.
در مثنوی جلال الدین واژهء داد که ذکرش گذشت و کلمات حیات و غیب و عیب با ستان ترکیب یافته، اینچنین:
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او
چون بود آن چون که از چونی رهد
در حیاتستان بیچونی رسد
زآنکه نیم او ز عیبستان بده ست
وآن دگر نیمش ز غیبستان بده ست.
در انجام، دو مثال دیگر را که همیشه در سر زبانهای ماست یادآورد میشویم: تابستان و زمستان. در این دو واژه هم ستان به اسماء معنی گرما و سرما پیوسته است. تاب از مصدر تابیدن بمعنی گرم کردن است. تَپ(19) در اوستا و مشتقات آن تفت(20) (تبدار) و تفنو(21)(تب) در این نامهء مینوی بسیار است. در فارسی ناخوشی تب و جزء دومی واژهء آفتاب و تابه و تابش و تافتن و تافته و تفسیدن و تفتیدن و جز آنها از همین بنیاد است چنانکه زم در زبانهای ایران باستان مشتقات بسیار دارد و در شاهنامه جداگانه بدون ستان بمعنی باد سخت زمستانی بکار رفته است. (نامهء فرهنگستان سال اول شمارهء اول «کلمهء فرهنگستان» بقلم پورداود صص 61 - 63).
(1) - stana.
(2) - sthana.
(3) - aspo-stana.
(4) - ushtro-stana.
(5) - Gao-stana.
(6) - avasthana.
(7) - ushtrasthana.
(8) - gosthana.
(9) - sta. (10) - رجوع به بندهش فصل 15 بند 29 و فصل 20 بند 10 و فصل 22 بند 5 و فصل 32 بند 8 شود.
(11) - فغستان باید بفتح فاء باشد نه بضم چنانکه در فرهنگها یاد شده. فغ معرب بغ (= پروردگار) است مانند فغفور شده است.
(12) - Frahangastasn. (13) - نگاه کنید به:
Karnamak-i Artakhshir papakan by F.K.
Antia. Bombay 1900 p. 29.
و به اردشیر بابکان چ بمبئی 1896 م. به اهتمام سنجانا Sanjana ص 9 فصل 1 فقرهء 39.
(14) - aerpat. (15) - نگاه کنید به خُرده اوستا گزارش (= تفسیر) پورداود صص 75 - 77.
(16) - رجوع کنید به مقالهء نگارنده «حقوق در ایران باستان» در نخستین شمارهء مجلهء سخن.
(17) - نگاه کنید به مقالهء نگارنده «سوگند» در مجلهء مهر شمارهء 5 و 6 بهمن و اسفندماه 1321 ه . ش. از سال هشتم.
(18) - و حافظ فرماید:
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان ما یک شمّه این است.
(19) - tap.
(20) - tafta.
(21) - tafnu.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.