جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احباب: (تعداد کل: 3)
احباب
[اِ] (ع مص) بخفتن شتر. (زوزنی). فروخفتن شتر و مانده گردیدن یا شکستن عضو آن یا بیمار شدن آن و بر جای ماندن تا بمیرد. (منتهی الارب). || به شدن از بیماری. || دانه گرفتن کشت. (منتهی الارب). بادانه شدن کشت. (تاج المصادر). || دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب)....
احباب
[اَ] (ع ص، اِ) جِ حِبّ. (زمخشری). || جِ حُبّ. || جِ حبیب :
احباب ورا سعادت بی غم باد.منوچهری.
این قابض ارواح، این هادم لذات است. این مفرق احباب است. (قصص الانبیاء).
فروگذاری درگاه شهریار جهان
فراق جوئی از اولیا و از احباب.مسعودسعد.
روزگار که مفرق احباب و ممزق اصحاب است، میان ایشان تشتیت...
احباب ورا سعادت بی غم باد.منوچهری.
این قابض ارواح، این هادم لذات است. این مفرق احباب است. (قصص الانبیاء).
فروگذاری درگاه شهریار جهان
فراق جوئی از اولیا و از احباب.مسعودسعد.
روزگار که مفرق احباب و ممزق اصحاب است، میان ایشان تشتیت...
احباب
[اَ] (اِخ) موضعی است بدیار بنی سلیم. (منتهی الارب). و ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان). || شهری است در جنب سوارقیه از نواحی مدینه. (معجم البلدان).