جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اثناء: (تعداد کل: 3)
اثناء
[اَ] (ع اِ) جِ ثِنی. تاه ها. لاها. نوردها. || گشت های وادی. گشت های کوه. || نوردهای نامه. || شکسته ها. (وطواط). || میانه ها.
- در اثناء؛ در خلالِ. در میانِ. در طیّ : از عجائب که در این اثنا رخ نمود. (تاریخ بیهقی). و انتظار میکردم تا مگر...
- در اثناء؛ در خلالِ. در میانِ. در طیّ : از عجائب که در این اثنا رخ نمود. (تاریخ بیهقی). و انتظار میکردم تا مگر...
اثناء
[اِ] (ع مص) ستودن. ثنا گفتن. (تاج المصادر): اثنی علیه. (منتهی الارب). افاضل جهان و شعرای عصر مبالغتها نموده و در اِثناء و اطرای او قصاید پرداخته. (ترجمهء تاریخ یمینی). || در سال ششم درآمدن (شتر): اثنی البعیر. (منتهی الارب). || دوم شدن دیگری را: یقال هذا واحد فاثنه؛ ای...
اثناء
[اِثْ ثِ] (ع مص) دوتاه گردیدن. || خرامیدن. || بازگردیدن.