اثناء
[اَ] (ع اِ) جِ ثِنی. تاه ها. لاها. نوردها. || گشت های وادی. گشت های کوه. || نوردهای نامه. || شکسته ها. (وطواط). || میانه ها.
- در اثناء؛ در خلالِ. در میانِ. در طیّ : از عجائب که در این اثنا رخ نمود. (تاریخ بیهقی). و انتظار میکردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. (کلیله و دمنه). و در اثنای آن بسمع او رسانیدند که... (کلیله و دمنه). او... در اثنای این محنت تدبیری می اندیشید. (کلیله و دمنه). و در اثنای این حال فقیه عالم... که از احداث فقهای حضرت و افراد علماء دولت بمزیت هنر و مزید خرد مستثنی است... (کلیله و دمنه). و در اثنای سخن خویش می فرمود. (کلیله و دمنه). و در اثنای وصایت پسر خویش مهدی را می گفت. (کلیله و دمنه). در اثنای این حال مردی برخاست از دیار عراق که با شجرهء علویان انتماء میکرد... (ترجمهء تاریخ یمینی). چون کوه و صحرا از علف خالی شد کوچ فرمود و در اثنای آن رکن الدین خورشاه برادر خود شهنشاه را... (جهانگشای جوینی).
|| کارهای دوباره. || روزهای دوشنبه. || مهترهای دوم در مهتری. (منتهی الارب). || جِ اِثنان. دو مرد. (منتهی الارب).
- در اثناء؛ در خلالِ. در میانِ. در طیّ : از عجائب که در این اثنا رخ نمود. (تاریخ بیهقی). و انتظار میکردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. (کلیله و دمنه). و در اثنای آن بسمع او رسانیدند که... (کلیله و دمنه). او... در اثنای این محنت تدبیری می اندیشید. (کلیله و دمنه). و در اثنای این حال فقیه عالم... که از احداث فقهای حضرت و افراد علماء دولت بمزیت هنر و مزید خرد مستثنی است... (کلیله و دمنه). و در اثنای سخن خویش می فرمود. (کلیله و دمنه). و در اثنای وصایت پسر خویش مهدی را می گفت. (کلیله و دمنه). در اثنای این حال مردی برخاست از دیار عراق که با شجرهء علویان انتماء میکرد... (ترجمهء تاریخ یمینی). چون کوه و صحرا از علف خالی شد کوچ فرمود و در اثنای آن رکن الدین خورشاه برادر خود شهنشاه را... (جهانگشای جوینی).
|| کارهای دوباره. || روزهای دوشنبه. || مهترهای دوم در مهتری. (منتهی الارب). || جِ اِثنان. دو مرد. (منتهی الارب).