جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن ابراهیم، مکنی به ابوجعفر. رجوع بعیون الانباء ج 1 ص 119، 190، 207 شود. و او راست: حسن العقبی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن ابراهیم اذرعی مالکی، ملقب به شهاب الدین. او راست: روضه الاحباب فی مختصر الاستیعاب.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن احمد تیفاشی قفطی، مکنی به ابوالعباس قاضی. متوفی به سال 651 ه .ق . او راست: الدره الفائقه فی محاسن الافارقه. سجع الهدیل فی اخبار النیل. فصل الخطاب در 24 جلد. جوهرنامه. و کتاب در صنایع بدیعیه که در آن هفتاد نوع از صنایع...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن الپ ارغون هزاراسف. رجوع به احمدبن یوسفشاه ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن حسن بن رافع الکواشی الموصلی المفسر الفقیه الشافعی، مکنی به ابوالعباس و ملقب بامام موفق الدین. صاحب طبقات از ذهبی آرد که: احمد در عربیت و قراآت و تفسیر بارع بود و شاگردی پدر خویش و سخاوی کرده بود. و در زهد و صلاح...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن دایه. او راست: سیره احمدبن طولون. وفات او334 ه .ق . بوده است. و رجوع به احمدبن یوسف بن یعقوب بن ابراهیم شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن عبدالدائم بن محمد الحلبی المقری النحوی، ملقب بشیخ شهاب الدین و معروف به سمین، نزیل قاهره. صاحب طبقات بنقل از دررالکامنه گوید: وی نحو فراگرفت و در آن علم مهارت یافت و ملازمت ابوحیّان کرد تا بر اقران خویش فائق آمد و قراآت را...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن علی بن یوسف الفهری اللَّبْلی النحوی، مکنی به ابوجعفر. یکی از مشاهیر اصحاب شلوبین. وی از شلوبین و دبّاج و ابواسحاق البطلیوسی و اعلم علم آموخت و از ابن خروف و منذری و جماعتی بمصر و دمشق و مغرب استماع حدیث کرد و معقولات...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل است لکن احمد این دعوی نکرد. مرزبانی گوید: او از موالی بنی عجل بود و منازل...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن الکماد، مکنی به ابوالعباس. او راست: زیج المقتبس من زیج الامد علی الابد و الکور علی الدور.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن مالک غرناطی رعینی اندلسی، مکنی به ابوجعفر اعمی البصیر و او دوست محمد بن جابر اعمی البصیر شارح الفیه بود و این دو تن را اعمی البصیر می گفتند. و چنانکه در الدررالکامنه آمده است وی عارف بنحو و فنون لسان و مقتدر در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بن محمد بن احمد ازهری میقاتی، مکنی به ابوالعباس و ملقب بشهاب الدین. او راست: نزهه النظار فی اعمال اللیل و النهار.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف ابی یعقوب بن ابراهیم، مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن الدایه و پدر او پسر دایه بن المهدیست و یاقوت گوید: گمان برم که معروف به ابن الدایه همان یوسف راوی اخبار ابویونس باشد و خدای تعالی داناتر است. پدر احمد، یوسف بن ابراهیم...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف بونی، ملقب بشهاب الدین. او راست: بحرالوقوف فی علم الاوفاق و الحروف.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف حریثی المدینی طریقهً والزبیدی نسباً، شافعی، مکنی به ابوالعباس. او راست: حزب الفتح من مانح النجح. و صدور الغشا عن درر العشا.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف حلبی، مشهور بالسمین و ملقب به شهاب الدین. رجوع به احمدبن یوسف بن عبدالدائم... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف دمشقی. مورخ. متوفی به سال 1019 ه .ق . او راست: کتاب اخبار الدول و آثار الاول که در سال 1007 یا 1008 تألیف کرده است. و رجوع بقاموس الاعلام شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف سلیکی منازی، مکنی به ابونصر و مشهور به ابونصر منازی کاتب. از مردم منازگرد. رجوع به ابونصر منازی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف سندی حصکفی، ملقب بقاضی شهاب الدین. فقیهی از مردم حصن کیفا. او راست: کشف الدرر فی شرح المحرر در چهار جلد. و تحفه الفوائد لشرح العقاید و شرح طوالع الانوار قاضی بیضاوی در کلام. وفات او به سال 895 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسفشاه بن الب ارغون [ اتابک... ]، ملقب به نصره الدین. اتابک لرستان (695 - 730 ه .ق .). خوندمیر در حبیب السیر ج 2 ص103 آرد: وی(1) بعد از قتل برادر [اتابک افراسیاب بن یوسفشاه]بموجب فرمان غازان خان بلرستان رفته بر مسند ایالت نشست و...