جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن المرتضی الیمنی. یکی از علماء زیدیه. او راست: الملل و النحل و آن کتابی مختصر است و در آن گوید که فرقهء ناجیه، زیدیه باشند. کتاب القلائد فی العقاید در مذهب زیدیه. و کتاب الازهار فی فقه الائمه الابرار بر مذهب زیدیه.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن الوزیر سلیمان بن مهاجر، مکنی به ابوعبدالله. رجوع به احمدبن الوزیر و احمدبن یحیی الوزیر شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن هبه الله الدمشقی الشافعی، ملقب بصدرالدین. او از فقهاء شافعیه بود و منصب قاضی القضاتی داشت و به سال 656 ه .ق . درگذشت.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی بن یسار. رجوع به احمدبن یحیی بن زیدبن یسار ابوالعباس ثعلب شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی الجلالی، مکنی به ابوعبدالله. یکی از مشایخ متصوفه. صاحب جنید و ابوالحسن نوری و جز آنان. (کشف المحجوب هجویری).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی سهروردی قرشی بکری شافعی، ملقب بشمس الدین کاتب. او در لغت و ادب و موسیقی ید طولی و در حسن خط قدح معلی بود و از مشایخ بسیاری حدیث شنیده است و در 741 ه .ق . درگذشته است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی مغنیساوی. او راست: شرح المقصود فی التصریف امام الاعظم، بترکی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یحیی المنجم، مکنی به ابوالحسن. رجوع به احمدبن یحیی بن علی بن یحیی بن ابی منصور شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یزید، معروف به ابن ابی خالد. رجوع بکتاب الوزراء جهشیاری ص 140، 143 و 261 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یزیدبن محمد المهلبی. مکنی به ابوجعفر. شاعری ادیب و راویه است و او را قصیده ای است در مدح موفق و تهنیت وی بفتح مصر و از جملهء آن قصیده است:
قل للامیر هناک النصر و الظفر
و فیهما للاله الحمد و الشکر
مافوق فتحک فتح فی الزمان کما
مافوق...
قل للامیر هناک النصر و الظفر
و فیهما للاله الحمد و الشکر
مافوق فتحک فتح فی الزمان کما
مافوق...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یعقوب، مکنی به ابوالمثنی. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص 249).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یعقوب بن اسحاق کندی. پدر او یعقوب فیلسوف عرب رساله ای در اختلاف مواضع مساکن کرهء زمین برای او تألیف کرده است و این رساله شرح کتاب المساکن ثاوذوسیوس است. (عیون الانباء ج 1 ص213).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یعقوب بن ناصح اصفهانی، مکنی به ابوبکر. ادیب نحوی. حاکم ذکر او آورده و گوید: او نزیل نیشابور است و در اصفهان از محمد بن یحیی بن مندهء اصفهانی و اقران او حدیث شنیده و وفات وی میان 34 و 35 ه .ق . است و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یعقوب بن یوسف اصفهانی، مکنی به ابوجعفر محدث و معروف به برزویه. خطیب وفات او را به سال 354 ه .ق . بروزگار مطیع عباسی گفته است و او را غلام نفطویه نیز نامند. و او از ابوخلیفه بن الفضل بن الحباب و محمد بن عباس...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یعقوب بغدادی، معروف به ابن اخی العرق. محدث است و از داودبن رشید و او از حفص بن غیاث روایت کند. وفات او به سال 301 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یعقوب تائب. از فحول قراء متقدمین است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یعقوب الکندی. رجوع به احمدبن یعقوب بن اسحاق کندی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یعقوب مصری. او راست: کتاب اخبار بنی العباس یا اخبارالعباسیه.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف. از وزاری مأمون عباسی. هندوشاه در تجارب السلف آرد که: او مولی زاده است و فضل و کتابت و ادب و شعر و ذکاء و فطنت و بصارت او در امور دیوانی در غایت توفر و نیکوئی، چون احمد ابوخالد وفات یافت مأمون با حسن...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن یوسف. یکی از علمای ریاضی و نجوم. او راست کتابی در نسبت و تناسب و کتاب شرح ثمرهء بطلمیوس. (طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی).
