جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نصر نیشابوری، مکنی به ابوعمرو خفاف. محدث خراسان. وی از اسحاق بن راهویه حدیث شنیده است. وفات او به سال 299 ه .ق . در نیشابور اتفاق افتاد.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نصیر دفوفی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نظام الدین احمد شیرازی. رجوع به احمد (خواجه سید...) غیاث الدین... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نظام الدین احمد اندخودی. رجوع به احمد (خواجه سید...) غیاث الدین شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نظام الدین شیخ محمود. رجوع به احمد نظام الدین... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نظامشاه. اولین از نظامشاهیان در احمدنگر (896 تا 914 ه .ق .).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نظام الملک. رجوع به احمد ضیاءالملک و حبط ج 1 ص 364 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نظام الملک، مکنی به ابونصر. در هجدهم رمضان سنهء ست عشره و خمسمائه (516 ه .ق .) مسترشد او را وزارت داد و در سنهء تسع عشره و خمسمائه (519) معزول شد و در ایام وزارت او مسترشد خواست که جهت عمارت سور بغداد پانزده هزار...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نعمه، مکنی به ابوالعباس. محدث و فقیهی بمائهء هفتم هجری. او در حدیث شاگرد سخاوی و ابن صلاح و در فقه تلمیذ ابن عبدالسلام بود و به دمشق میزیست و منصب خطابه و تدریس داشت. او راست کتابی در اصول. وفات وی بسال 694 ه .ق...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نعمه اللهبن علی بن احمدبن محمد بن خاتون العاملی العیناثی. او صاحب حواشی و قیودی بسیار و مؤلفاتی است ازجمله: کتاب مقتل الحسین علیه السلام. و صاحب روضات گوید: در کتاب الامل، معنون بشیخ احمدبن خاتون العاملی العیناثی همین احمد است و در آن کتاب آمده...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نقنه، مکنی به ابوجعفر. وزیر دولت علویان از بنی حمود در اندلس.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نقیب. یکی از سادات حلب و از قضاه دولت عثمانی است. او در فقه و ادب یدی طولی داشت و تألیفی در فقه و نیز عده ای رسائل و اشعار بعربی دارد. وفات او در 1056 ه .ق . بوده است. (قاموس الاعلام).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نوح، مکنی به ابوالعباس. رجوع بتاریخ مازندران رابینو ص138 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نوح بن محمد الحنبلی الشافعی، مکنی به ابوالعباس. فقیهی حنبلی است. (روضات الجنات ص58).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نوح السیرافی، نزیل بصره. شیخ ثقه. او راست: کتاب المصابیح فی رجال الائمه (ع) و کتاب الحدیثین المختلفین و کتاب التعقیب و غیر ذلک. (روضات ص18).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نورالدین محمد. رجوع به احمد قطب الدین بن مولا نورالدین شود...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن نوری، مکنی به ابوالحسن. پیشرو فرقهء نوریان از فرق متصوفه. (کشف المحجوب هجویری).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن وحشیه. رجوع به ابن وحشیهء کلدانی شود. کتابی نیز داردکتاب العشرین یا کتاب الفوائد در کیمیا.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن وحشیه. رجوع به ابن وحشیه و رجوع به احمدبن علی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الوزیر. او را رسائلی است. (ابن الندیم).