جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یوسف اصفهانی. حمزه در کتاب اصفهان او را در جملهء ادباء اصفهان آورده است و گوید، او راست: کتابی در طبقات بلغاء و کتابی در طبقات خطباء و هر دو کتاب بی مانند است و کتاب ادب الکتاب. و احمد راست دربارهء ولیدبن ابی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یوسف البزار الحافظ، مکنی به ابواسحاق. او راست: تاریخ هرات. رجوع به ص 235 کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 235 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یوسف الخطی، اصلاً البحرانی المقابی، منشأً و تحصی. صاحب روضات الجنات بنقل از شیخ یوسف بحرانی آرد که: وی علامه ای فهامه و زاهدی عابد و پرهیزکاری بزرگوار بود و در معقول و منقول و اصول و فروع متبحر بود و آثار او که...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یوله المیهنی، مکنی به ابوالحسن، منسوب بمیهنه قریه ای بخابران بین سرخس و ابیورد و پسر او ابوسعید فضل بن احمد صاحب کرامات است. او از زاهر سرخسی و از او ابوالقاسم سلمان بن ناصر انصاری روایت دارد و در شهر خویش به سال...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد، ابوالحسین سهیلی. رجوع به احمدبن محمد سهیلی خوارزمی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اخسیکتی، مکنی به ابورشاد و ملقب به ذوالفضائل. او راست: شرح سقط الزند موسوم به الزوائد و کتاب تاریخ. وفات وی به سال 528 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد ارّجانی قاضی، ناصح الدین ابوبکر. او در عنفوان شباب بمدرسهء نظامیهء اصفهان علم آموخت و در گفتن اشعار بزبان عربی مشهور گردید و دیوانی بزرگ داشت و بنیابت قضا در شوشتر و عسکر مکرم منصوب بود. و رجوع به ارجانی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اردبیلی، معروف بمقدس اردبیلی، در روضات الجنات مولی احمد مقدس آمده است. او از علماء و ثقات فقهاء شیعه است. و صاحب روضات الجنات گوید: بزهد و ورع و امانت و دیانت وی، چون خلق نیکوی پیغمبر و شجاعت علی و بخشندگی حاتم، مثل زنند....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد ازدی. او راست: خلاصه ای در فرائض.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد الاسدی. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص 34،110، 129، 162).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اسفراینی، مکنی به ابوحامد. او راست: التعلیقه الکبری فی الفروع.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اسکندرانی. رجوع به ابن عطاءالله تاج الدین ابوالفضل احمدبن محمد اسکندری شود. و نیز تهذیب مدوّنهء بردعی را مختصر کرده است، و حاجی خلیفه وفات او را به سال 719 ه .ق . ذکر میکند.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اشبیلی، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الحاج. او راست: کتاب الامامه. کتاب القوافی. کتاب السماع و احکامه. مختصر خصائص ابن جنی. شرح الکتاب سیبویه. شرح مستصفی تألیف حجه الاسلام غزالی در اصول فقه. وفات او را در چهار جا حاجی خلیفه به سال...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اشبیلی نباتی، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن رومیه. و حاجی خلیفه کتاب دیگری به نام الروائع به احمدبن محمد اشبیلی اندلسی نسبت می کند و در اینجا او را شهاب فاضل [ ظ: شابّ ] لقب میدهد و گوید آن را بسبک الدواهی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اشمونی حنفی نحوی. او راست لامیه ای موسوم به التحفه الادبیه فی علم العربیه. وفات وی809 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اصبحی عتابی، مکنی به ابوالعباس. او راست: شرح تسهیل ابن مالک. وفات وی به سال 776 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد الاصبعی القاضی البحرانی. رجوع بروضات ص 25 س 1 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اصفهانی، مکنی به ابوالریان. هندوشاه در تجارب السلف ص 247 آرد که: مولد و منشأ او اصفهان است و در کتابت توغلی نداشت اما مردی عاقل بود و عقل او جبر قلّت معرفت وی میکرد و در آخر ایام عضدالدّوله وزیر شد و چون عضدالدّوله...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اصفهانی، ابن ابوفیج. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اصفهانی، ملقب به غراب و مکنی به ابوعبدالله. محدث. او از غانم البرجی و از او علی بن بوزندان روایت دارد.