جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عبدالله: (تعداد کل: 251)
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عبدالواحد احمدبن محمد بن عبدالرحمان بن معاویه بن حدیج. یکی از والیان اسکندریه است که در فتنهء اندلسیان و صوفیان به سال 199 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عبد عمروبن صیفی بن نعمان معروف به ابن حنظله. از مردم اوس و از اعلام تابعین است. هنوز متولد نشده بود که پدرش کشته شد. چون در وقعهء یوم حره مردم مدینه شورش کردند و عمال بنی امیه را خارج کردند، با او به امیری...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عبیدالله، مکنی به ابوالسری و ملقب به ابن الدمینه. از بنی عامربن تیم الله از خثعم است و دمینه مادر او است. وی شاعری بدوی است بیشتر اشعارش غزل و نسیب و فخر است. او را دیوان شعری است. وی در حدود سال 140 ه...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عبیداللهبن ابی ملیکه بن التیمی المکی. قاضی و از رجال حدیث و ثقه است و از جانب زبیر قضاوت طائف یافت. وی به سال 117 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عثمان بن جبله الازدی العتکی... حافظ حدیث و ثقه بود. از جانب عبدالله بن طاهر قضاوت جوزخان بدو داده شد و او نپذیرفت. وی به سال 145 ه . ق. متولد شد و به سال 221 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عجلان بن عبدالاجب بن عامر النهدی. شاعر جاهلی است. شعر وی عذوبت خاصی دارد و در حدود سال 50 قبل از هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عروه الهروی. از حفاظ حدیث است. او راست: کتاب الاقضیه. وی به سال 311 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عزبن نصرالله انصاری الوزان ملقب به موفق الدین. فاضل بود و در طب معرفتی داشت. مقصورهء ابن درید را تخمیس کرده است. مدتی در بعلبک اقامت کرد و به سال 677 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عزیزبن الکنانی. تابعی است و مقامی رفیع دارد و در زمرهء توابین است. عبدالله از مردم کوفه بود و در جنگهای کوفیان با بنی امیه و بعضی وقایع دیگر شرکت جست. به سال 65 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عکیم. رجوع به ابومعبد عبدالله شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن علقمه الاسلمی. آخرین صحابی است که به سال 87 ه . ق. به کوفه درگذشت. در صحیحین 95 حدیث از وی روایت شده است. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن علوی بن احمد المهاجربن عیسی الحسینی الحضرمی. معروف به حداد فاضل و از مردم تریم (حضرموت) است. از تألیفات اوست: المعاونه و المؤازره اللراغبین فی طریق الاخره. اتحاف السائل باجوبه المسائل. النصائح الدینیه و جز آن. وی به سال 1044 ه . ق. متولد شد...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن علی معروف بشیخ سدید. شیخ طب دیار مصر بود. به خدمت العاضد درآمد و عمری دراز یافت. وی به سال 592 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن علی بن جارود النشابوری، مکنی به ابومحمد معروف به ابن الجارود. مجاور مکه و از حفاظ حدیث بود. او راست: المنتقی فی الاحکام. وی به سال 307 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن علی بن عبدالله بن خلف اللخمی المری الرشاطی معروف به رشاطی. از علماء حدیث و از مردم (مریه) اندلس است. او راست: کتاب الاعلام بما فی المؤتلف و المختلف اللدارقطنی من الابهام. وی به سال 542 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن علی بن محمد بن سلیمان بن حمائل مشهور به ابن غانم. شاعر است و به حدیث اشتغال داشت. ولادت و وفات او به دمشق بود. ولایت دیوان انشاء دمشق یافت و با صلاح الدین صفدی مراسلات داشت. از کتب او است: الفائق فی الکلام الرائق....
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن علی بن مکتفی المعتضد معروف به المستکفی بالله. از خلفاء دولت عباسی عراق است. بعد از خلع المتقی بالله به سال 333 ه . ق. با او بیعت کردند و مدت یکسال و چهار ماه خلافت کرد. به امر او القاب معزالدوله، عمادالدوله، رکن الدوله...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عمر، مکنی به ابوسعید و ملقب به بیضاوی. رجوع به بیضاوی شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عمر بن بدربن عبدالله بن جعفر. از سلاطین حضرموت بود به سال 1031 ه . ق. پس از مرگ پدر ولایت یافت. پس از چندی از سلطنت کناره گرفت و به مکه رفت و عزلت گزید و به سال 1045 ه . ق. به مکه...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن عمر بن خطاب العدوی. صحابی و از معززترین خانواده های قریش در جاهلیت بود. با پدر خود به مدینه هجرت کرد و در فتح مکه حاضر بود. مدت 6 سال در اسلام فتوی داد پس از قتل عثمان گروهی نزد وی آمدند که با او...