جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک. رجوع به شهاب فزاری شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک. ملقب بسیف الدوله. ششمین و آخرین از امرای هودی سرقسطه. از 513 تا 536 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک بن احمدبن عبدالملک بن عمر بن محمد بن عیسی بن شهید. مکنی به ابوعامر. او اشجعی النسب است از اولاد وضاح بن رزاح که بیوم المرج با ضحاک بود. حمیدی ذکر او آورده و گوید: وفات احمدبن عبدالملک در جمادی الاولی سال 426 ه ....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک مکنی به ابوعمرو [ یا ابوعمر ] اشبیلی فقیه مالکی صاحب کتاب استیعاب در مذهب مالک. وفات او به سال 401 ه . ق. بوده است. گویند دوبار بقضای قرطبه دعوت شد و او امتناع کرد.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک بن علی بن احمد ابن عبدالمصدبن بکر المؤذن نیشابوری. مکنی به ابوصالح. او حافظ، امین، ثقه، مفسر و محدث و در طریقه و جمع و افادهء خویش یگانه بود. مولد او در 388 ه . ق. و وفات به نهم رمضان 470 ه . ق....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک اشبیلی مالکی مکنی به ابوعمر. رجوع به احمدبن عبدالملک مکنی به ابوعمرو شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک عطاش. خوندمیر در حبیب السیر (ج1 ص377) آرد که او بر دزکوه اصفهان رایت عصیان برافراشت و بنا بر آن سلطان (محمدبن ملکشاه) بدانجانب شتافت و بعد از محاصرهء دزکوه بر احمد ظفر یافته او را بکشت. ـ انتهی. وی رئیس ملاحدهء دزکوه بود و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک قرطبی. رجوع به احمدبن عبدالملک بن عمر ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالملک نیشابوری مکنی به ابوصالح. حافظ و محدث خراسان. و رجوع به احمد بن عبدالملک بن علی ...شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالمنعم دمنهوری. ملقب بشهاب الدین عالم متفنن مصری متولی مشیخت ازهر و استاد طب و حکمت و ریاضی. او راست: ایضاح المبهم مما فی السلم، شرحی است بر سلم المرونق که ارجوزه ای است در منطق از اخضری. و حلیه اللب المصون بشرح الجوهر المکنون شرحی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالمنعم الوزیر. رجوع به کتاب اصفهان مافروخی ص90 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالمؤمن شریشی القیسی النحوی. مکنی به ابوالعباس. صاحب بغیه گوید که: ابن عبدالملک آورده است که شریشی مبرز در معرفت نحو و حافظ لغات و ذاکر آداب و کاتب بلیغ و فاضلی ثقه بود. و در طلب علم سفرها کرد او از ابوالحسن بن نخبه و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالنوربن احمدبن راشد المالقی النحوی. او نحو از ابوالمفرج المالقی و ابوالحجاج بن ریحانه فرا گرفت. او راست: شرح الجزولیه. شرح مقرب ابن هشام الفهری و این کتاب ناتمام است و تا باب همزالوصل رسیده است. کتاب رصف المبانی فی حروف المعانی و این بزرگترین تألیف...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالواحدبن یزید. ابوعبدالله العقیلی الجوبری. رجوع به احمدبن عبدالله بن یزید جوبری شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالودودبن علی بن سمجون هلالی مکنی به ابوالقاسم. شاعری از مردم اندلس است و در کتاب الصلهء ابن بشکوال ترجمهء او آمده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدون خاتمی. او راست: کتاب آداب الحکماء.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدون القزاز. یکی از مشایخ شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن بن علی طوسی است. (روضات الجنات ص 584).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالوهاب بن رزقون الاشبیلی المالکی المتاخر مکنی به ابوالعباس فقیه. و ابوالشیخ ابوالولیدبن الحاج در فقه شاگرد او بوده است. (تاج العروس مادهء رزق).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالوهاب بن هبه اللهبن محمد بن علی بن الحسین بن یحیی بن السیبی ابوالبرکات بن ابی الفرج. وی مؤدّب اولاد خلفا بود و معرفتی نیکو بآداب داشت و در شانزدهم محرم سال 514 ه . ق. در 56 سال و سه ماهگی درگذشت. ابن جوزی ابوالفرج...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالوهاب سیبی ملقب به هبه الله. مؤلف تاج العروس در ماده «س ی ب» آرد که وی مؤدب امیرالمؤمنین المقتدر بود. و در نسخ چنین آمده و در تبصیر وی مؤدب مقتدی ذکر شده. او از ابوالحسین بن بشران و از او ابن السمرقندی استماع کرده...