جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عبدالله: (تعداد کل: 251)
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حسین بن عبداللهالعکبری البغدادی، مکنی به ابوالبقاء معروف به العکبری. رجوع به ابوالقباء محب الدین و نیز به الاعلام زرکلی شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حسین بن مرعی بن ناصرالدین البغدادی. فقیه و متأدب و از اعیان عراق بود. به سال 1104 ه . ق. به کرخ بغداد متولد شد به بلاد شام و حجاز مسافرت کرد و به سال 1174 ه . ق. به بغداد درگذشت. از تألیفات اوست:...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حسین تستری. ساکن اصفهان و صاحب مدرسهء نقش جهان اصفهان است. وی یکی از علما و مجتهدان و مردی صالح و پرهیزکار بود. اصلش از شهر تُستر (شوشتر) است. به نجف رفت و مدتی نزد مقدس اردبیلی تلمذ کرد سپس به اصفهان رفت و مدتی...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حسین یزدی. از علماء اصبهان است. از تألیفات او است: حاشیهء بر شرح التلخیص در بلاغت. شرح تهذیب المنطق. شرح القواعد در فقه. وی به سال 1015 ه . ق. به اصبهان درگذشت. (از الاعلام زرکلی) (از روضات الجنات ص363).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حشرج بن اشهب بن ورد. والی و از بزرگان و شعرای قیس است. در زمان عبدالملک بن مروان ولایت بیشتر شهرهای خراسان و پاره ای از شهرهای فارس و کرمان را یافت. وی محمد بن مروان را مدح گفت صاحب اغانی قصیده ای از او...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حکیم بن حزام الاسدی القرشی. صحابی و از شجعان بود. روز فتح مکه اسلام آورد و در جنگ جمل همراه عایشه پرچم دار قریش بود و در همان جنگ 36 ه . ق. به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی، مکنی به ابوالهیجاء. رجوع به ابوالهیجاء و عبدالله بن حمدان و نیز به الاعلام زرکلی و مجمل التواریخ ص 374 شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حمزه بن سلیمان بن حمزه. یکی از ائمهء یمن بود. در زمان ملک مسعود بر صنعاء و ذمار استیلا یافت و به سال 612 ه . ق. با ملک مسعود نبرد کرد و به سال 614 ه . ق. در کوکبان درگذشت. وی از علماء...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن حیدربن ابوالقاسم قزوینی. فقیه و از رجال حدیث است. به سال 582 ه . ق. به همدان درگذشت. از تألیفات اوست: کتاب مشیخه که در آن ترجمهء شیوخ خود را که از آنان حدیث شنیده است و یا بدو اجازت داده اند آورده است. (از...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن خازم بن اسماءبن الصلت السلمی البصری، مکنی به ابوصالح. از جانب بنی امیه امارت خراسان یافت و چون ابن زبیر قیام کرد عبدالله خازم اطاعت خویش را بدو نوشت و او وی را همچنان به حکومت خراسان بداشت. عبدالملک وی را به اطاعت خویش خواند،...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن خالد، مکنی به ابوهفان المهزمی (یا محضرمی). رجوع به ابوهفان المهزمی عبدالله شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن خلیدبن سعد، مکنی به ابوالعمیثل. رجوع به ابوالعمیثل عبدالله بن خلید و نیز به الاعلام زرکلی شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن دارم بن مالک بن حنظله. از تمیم از عدنان جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی) (از عیون الاخبار ج 3 ص 41).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن داود الزبیری. فقیه و از مردم زبیر بود. از تألیفات او است: الصواعق و الرعود فی الرد علی بن سعود. وی به سال 1225 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی) (از عقدالفرید ج8 ص86).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن ذکوان القرشی المدنی محدث است. سفیان وی را در حدیث امیرالمؤمنین نامید. وی در حدیث ثقه بود. لیث گفت سیصد تن دنبال ابوالزناد دیدم که از او فقه و علم و شعر و صرف فرامیگرفتند. وی به سال 131 ه . ق. به مرگ مفاجاه...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن رواحه بن ثعلبه. از مردم خزرج و صحابی و در شمار امراء و شعراء راجزین است. در جاهلیت کتابت میکرد. وی در بیعت عقبه با هفتاد تن از انصار حاضر بود. در جنگ بدر و احد و خندق و حدیبیه حضور یافت. رسول (ص) در...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن رؤبه بن لبیدبن صخرالتمیمی. از شعراء جاهلی است. در جاهلیت متولد شد سپس اسلام آورد و تا زمان خلافت ولیدبن عبدالملک بزیست. سرانجام زمین گیر شد و به سال 90 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن زبعری بن قیس السهمی القرشی، مکنی به ابوسعد. رجوع به ابن زبعری و نیز به الاعلام زرکلی شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن زبیربن العوام القرشی الاسدی. رجوع به ابن زبیر ابوبکر عبدالله و نیز به الاعلام زرکلی شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن زبیر الحمیدی معروف به الحمیدی. از ائمهء حدیث و از مردم مکه بود. وی شیخ بخاری و رئیس اصحاب ابن عیینه است. او را مسندی است. به سال 219 ه . ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).