جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوالقاسم: (تعداد کل: 535)
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) قمی. ابن محمد حسن. معروف به میرزای قمی. فقیه شیعی. وی اصلاً گیلانی و مولد او به سال 1152 ه . ق. بجاپلق بود و در عراق تلمذ آقا باقر بهبهانی و دیگران کرد و سپس در قم اقامت گزید. او را تألیفات کثیره است از...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) قوام الدین بن حسن درگزینی. میرخوند در دستورالوزراء آورده است: قوام الدین ابوالقاسم بن حسن الدرجزینی، بعلو همت و تهور و وفور سخاوت و تبحر موصوف و معروف بود. از اقسام بعضی از فضایل مثل شعر و انشاء شعور و وقوف تمام داشت. در مبادی احوال...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کثیر. رجوع به ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمد بن ابی منصور کثیربن احمد شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کحال. طبیب، جرّاحی بدربار مسعودبن محمودبن سبکتکین. رجوع به تاریخ بیهقی ص 234 چ ادیب ص 234 شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کرخی. ظاهراً از علمای عصر ملکشاه و صاحب حبیب السیر گوید: در یازدهم محرم سال چهارصد و نود و دو او بسعی حسن دماوندی [ فدائی ] راه عالم ابدی پیش گرفت. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 364 شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کرکانی. موسوم به علی (شیخ...). رجوع به علی کرکانی مکنی به ابوالقاسم شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کرمانی. حکیمی معاصر ابوعلی بن سینا. شهرزوری گوید: میان او و شیخ مناظراتی رفته و شیخ او را بعدم بضاعت در منطق نسبت کرده و او شیخ را مغالط خوانده است. رجوع به نزهه الارواح شهرزوری ج 2 ص 49 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کعبی. رجوع به عبدالله بن احمدبن محمود شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کلاباذی. او راست: امالی در حدیث.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کلوذانی. عبیداللهبن احمدبن محمد بن عبدالله بن الحسین بن الحسن بن خسروفیروز. رجوع به ابوالقاسم عبیدالله... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) کوه بُر. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 287 و 289 شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) لیثی سمرقندی. او راست: رسالهء ترشیحیّه در اقسام استعاره و این رساله را عصام الدین شرح کرده است. و حاشیه ای بر شرح مفتاح و رسالهء عضدالدین در وضع و فرائدالفوائد.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مجریطی(1). مسلمه بن احمد مجریطی قرطبی اندلسی. وی در عصر الحاکم خلیفهء اموی بقرطبه میزیست و بریاضی و نجوم بیش از طب می پرداخت و معهذا شاگردانی در طب داشت و گویند که وی از منجمین سلف در اسپانیا بعلم درگذشت و این امر میرساند که...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مجیرالدوله علی بن فخرالدوله. رجوع به علی بن فخرالدوله... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) محسن بن حسین بن علی کوچک. رجوع به محسن... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) محسن بن محمد بن محسن سَسَنویه. محدث است.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) محقق حلّی. رجوع به جعفربن حسن بن یحیی بن سعید حلّی شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) محمد بن ابراهیم نصیرالدوله. رجوع به محمد... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) محمد بن ابی بکربن ابی قحافه. رجوع به محمد... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) محمد بن ابی العباس فضل بن احمد. پدر او خواجه ابوالعباس فضل بن احمد وزیر محمودبن سبکتکین و برادر وی ادیب و شاعر معروف علی بن فضل معروف بحجاج است و چنانکه عتبی گوید: او در بلاغت و براعت یگانهء روزگار خویش و در میان اکفاء...