جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسحاق: (تعداد کل: 403)
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یحیی بن طلحه. وی از نسّابه است و او به سعیدبن المسیب علم نسب آموخت. (البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 255).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یحیی بن طلحه بن عبیدالله. مرزبانی ذکر او آورده. رجوع بالموشح ص 188 شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یحیی کاهلی کوفی. شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب صادق (ع) شمرده است و ظاهراً امامی باشد. (تنقیح المقال ج 1 ص 122).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یحیی النقّاش الاندلسی. شهیر بابن الزرقاله المغربی القرطبی(1). وی مخترح آلت بدیعهء نجومی موسوم به زرقاله است(2) که رسائل عدیده در باب آن تألیف شده است. (کشف الظنون).
(1) - صاحب کشف الظنون ظاهراً مشتبه است، چه نام این منجم ابراهیم است و ابواسحاق کنیت اوست و به...
(1) - صاحب کشف الظنون ظاهراً مشتبه است، چه نام این منجم ابراهیم است و ابواسحاق کنیت اوست و به...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یزید. نام یکی از نقله و مترجمین کتب از فارسی بعربی، و از جملهء ترجمه های او از فارسی بعربی، کتاب سیره الفرس معروف به اختیارنامه(1) است. (ابن الندیم). و رجوع به لکلرک ج 1 ص 280 شود.
(1) - شاید: بختیارنامه.
(1) - شاید: بختیارنامه.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یزیدبن اسماعیل الطائی الکوفی مکنی به ابی یعقوب. محدثی ثقه است. ابن داود در رجال خود وی را با اسحاق بن بُرَیْد یکی دانسته و علامهء حلی در خلاصه الاقوال این دعوی را رد کرده است. و شیخ طوسی او را در رجال خود در عداد اصحاب...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یساربن خیار فارسی الاصل مدنی. شیخ طوسی در رجال خود یک بار او را در عداد اصحاب زین العابدین علی بن الحسین (ع) شمرده گوید: مولای قیس بن محزمه و پدر محمد بن اسحاق صاحب المواقدی [ ظ: المغازی ] بود. و مرتبهء دیگر او را در...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یعقوب. شیخ طوسی در کتاب الغیبه از کلینی (صاحب کافی) از اسحاق بن یعقوب روایت کرده که گفت: از محمد بن عثمان عمری (یکی از نواب اربعهء شیعه در غیبت صغری) درخواستم تا نامه ای را که در آن سؤالهای من بود به امام زمان صاحب الدار...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یعقوب فرّخی صروفی. از شهر صروف واقع در شرقی جند است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یوحنا مکنی به ابوحکیم. طبیبی اهوازی است. رجوع بعیون الانباء ج 2 ص 22 شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یوسف بن الفرضی الزرقالی الصرد الیمنی. متوفی در حدود سال 500 ه . ق. او راست: «کافی» در فرائض و میراث که دیری از کتب درسی بود و شرحها بر آن نوشته شده است. (کشف الظنون در کلمهء کافی).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یونس. طبیبی عالم به صناعت طب و عارف به علوم حکمیه و نیکودرایت و حسن العلاج. او حکمت را نزد علی بن اسمح آموخت و مقیم مصر بود. (عیون الانباء ج 2 ص 99). و ابن ابی اصیبعه ذیل ترجمهء ابن الهیثم ذکر کتب او آورده است:...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یوسف الازرق مکنی به ابومحمد. محدث است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یوسف الجرجانی الدیلمانی. از ثقات است و از سفیان بن عیینه و حفص بن عمر العدنی و طارق بن عبدالعزیز المکی سماع دارد و عقیل بن یحیی و پسر وی عبدالله از او روایت کنند. وفات وی بسال 245 ه . ق. است. ابونعیم بوسایطی از او...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن یوسف حذافی صغانی، از بطن حذافه از قضاعه. عبیدبن محمد الکشودی از او روایت دارد. (تاج العروس: ح ذ ف).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابوابراهیم بن ابراهیم الفاریابی. او راست: دیوان الادب. وفات وی بسال 459 ه . ق. است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابوابراهیم. رجوع به اسحاق بن ابراهیم نجیبی... شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابوابراهیم. رجوع به اسحاق بن نصیر شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابواسماعیل. رجوع به اسحاق بن جندب شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابوایمن. محدث است.