جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسن: (تعداد کل: 522)
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عدنان بن جعفر. در 47 ه . ق. نقیب الاشراف بود و در 769 یا 770 ه . ق. درگذشت. (دررالکامنه ج2 ص20).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عدی بن ابوالبرکات. رجوع به حسن تاج العارفین شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عذبه. رجوع به حسن عبدالمحسن شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عربشاه. رجوع به حسن بن احمدبن ابراهیم شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عضدالدوله. رجوع به حسن مرسی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عطار. رجوع به حسن همدانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عطیه حناط کوفی. او راست: کتاب الحدیث. (ذریعه ج6 ص322).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی. رجوع به حسن عمانی و حسن اهوازی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن ابوبکربن یونس دمشقی قلانسی. در 629 ه . ق. بزاد و نزد ابن روزبه و دیگران بیاموخت و در 702 ه . ق. درگذشت. (دررالکامنه ج2 ص21).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن ابوحمزه سالم. رجوع به حسن بطاینی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن ابی طالب هاشمی قرشی. امام دوم شیعهء اثنا عشری است و پنجم خلفای راشدین از نظر سنیان و چهارمین از پنج تن آل عباست. در مدینه بسال سوم هجرت از فاطمه (س) دختر پیغمبر بزاد و بزرگترین فرزندان وی بود، و پس از قتل...
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن احمد. رجوع به حسن فتال و حسن ماهانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن احمدبن العلاف. رجوع به حسن نهروانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن احمدبن محمد بن خلف ضبی. رجوع به حسن تنیسی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن احمد حاینی. رجوع به مادهء بعد و حسن حاینی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن احمد العاملی الحاینی. فقیه، محدث، شاعر معتمد بزرگوار. درگذشتهء 1135 ه . ق. و صاحب مؤلفات در حدیث و تاریخ و نحو و جز آن باشد، و از آن جمله است: حضینه الاخیار. دیوان شعر او نزدیک به هفتادهزار بیت است. و از شعر...
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن احمد فارسی. رجوع به حسن فارسی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن احمد فتال نیشابوری. رجوع به حسن فتال شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن اسحاق بن عباس طوسی. رجوع به نظام الملک وزیر شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی بن اسماعیل واسطی. در بغداد به سال 654 ه . ق. متولد و در 691 ه . ق. در مصر قرائت کرد و در شعبان 741 ه . ق. درگذشت. (دررالکامنه ج2 ص20).