جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه محمد: (تعداد کل: 694)
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمد... رجوع به عسال محمد بن احمدبن ابراهیم اصفهانی شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمد... رجوع به علیش محمد بن احمد شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمد... رجوع به قاهربالله محمد بن احمد معتضد عباسی شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمد... رجوع به نسوی محمد بن احمدبن علی شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمد... رجوع به وشاء محمد بن احمد... و الاعلام زرکلی ج3 ص845 شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدالتمیمی. از علمای طبیعی و طب. او راست: کتاب المرشد. ابن البیطار از او روایت کند از جمله در شرح کلمهء سقنقور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن ابراهیم بن سلیمان جعفی کوفی.، مکنی به ابوالفضل و معروف به ابوالفضل صابونی فقیه شیعی ساکن مصر. متوفی در نیمهء اول قرن چهارم هجری. او راست: کتاب فاخر. (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به روضات الجنات (ص555) شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ)ابن احمدبن ابراهیم بن قریش، مکنی به ابوعبدالله. رجوع به ابوعبدالله قرشی محمد بن احمد... شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن ابراهیم بن ماسک ارجانی. رجوع به ارجانی محمد ابوعبدالله شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن ابراهیم بن یوسف بن احمدالکاتب. رجوع به ابوالحسن محمدبن... شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن ابوبشر مروزی خرقی ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوبکر. او راست: تبصره در هیئت. وفات او در مرو به سال 533 بوده است. (از یادداشت مرحوم دهخدا) (تتمهء صوان الحکمه ص211).
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن جعفر، مکنی به ابونصر... رجوع به ابونصر محمد بن ابوجعفربن اسحاق هروی... شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن ازهری هروی، مکنی به ابومنصور (282-370 ه . ق). از دانشمندان بزرگ لغت و ادب عرب و فقیه بود. مولدش هرات است هم بدانجا درگذشت. برای کسب لغت مدتی میان قبائل عرب رفت و کتاب التهذیب در لغت از اوست و قسمتی از آن...
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن الحسین بن الاصبغ. رجوع به ابن الحرون شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن اللیث از محققین در علم عدد و هندسه و حرکات کواکب و ارصاد در قرن پنجم که بصیر در فقه و لغت و قضا بود و سمت قضاء شربون اندلس را داشته و در سال 450 ه . ق. وفات کرده است. (از گاهنامه).
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن ایوب بن الصلب بن شنبوذ المقری البغدادی. رجوع به شنبوذ شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن ثوابه. رجوع به ابوعبدالله محمد... شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن جنید. رجوع به ابن جنید شود.
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن حسین بن عمرشاشی الاصل فارقی مولد معروف به مستظهری و ملقب به فخرالاسلام و مکنی به ابوبکر فقیه شافعی. در بغداد ملازمت شیخ ابواسحاق شیرازی را داشت و کتاب الشامل را بر مؤلف آن ابن الصباغ خواند و به اتفاق شیخ ابواسحاق به نیشابور...
محمد
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن احمدبن حمزه بن جیا، مکنی به ابوالفرج و ملقب به شرف الکتاب. نحوی و لغت دان و شاعر و شاگرد ابن الشجری و ابن الخشاب و از مردم مطیرآباد و مصاحب ابن هبیرهء وزیر بود. رسائلی دارد در پاسخ رسائل حریری. در هشتادسالگی به سال...