جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عین: (تعداد کل: 13)
عین
(ع اِ) گاو وحشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بقرالوحش. (اقرب الموارد). || جِ عِیان. (منتهی الارب). رجوع به عیان شود. || جِ عینه. رجوع به عینه (ع اِ) شود. || (ص، اِ) جِ عَیون. رجوع به عیون شود. || جِ أعین. رجوع به أعْیَن شود. || جِ عَیناء. رجوع...
عین
(اِخ) جایگاهی است در حجاز. (از معجم البلدان).
عین
[عَ] (ع مص) چشم کردن و چشم زخم رسانیدن و بر چشم زدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چشم زدن. (از اقرب الموارد). عَیَنان. رجوع به عینان شود. || روان گردیدن آب و اشک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب و اشک. (از اقرب الموارد). عَیَنان....
عین
[عَ] (ع اِ) حرفیست از حروف هجا حلقیه و مجهوره، و لازم است که آشکار کردن آن نرم باشد و در آن مبالغه نگردد، چه آن را مکروه دانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام حرف هجدهم از الفبای عربی (ابتثی) و حرف شانزدهم از الفبای ابجدی و حرف...
عین
[عَ] (اِخ) موضعی است در بلاد هذیل. (منتهی الارب). جایگاهی است در بلاد هذیل، و نام آن در شعر ساعده بن جؤیهء هذلی آمده است. رجوع به معجم البلدان شود.
عین
[عَ] (اِخ) دهی به یمن در روستای سنحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان).
عین
[عَ] (اِخ) در عراق به عین التمر اطلاق میشود. (از معجم البلدان). رجوع به عین التمر شود.
عین
[عَ] (اِخ) دهی به شام در پائین کوه لکام. (منتهی الارب) (آنندراج). قریه ای است زیر جبل لُکّام در نزدیکی مرعش. درب العین به این مکان منسوب است که از آنجا به «هارونیه» راه دارد، و آن شهری است لطیف و زیبا در ثغور مصیصه. (از معجم البلدان).
عین
[عَ] (اِخ) شهرکیست به عربستان، خرم و آبادان. (حدود العالم).
عین
[عَ یَ] (ع مص) فراخ گردیدن سیاهی چشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوب چشم شدن. (آنندراج). عَینه. رجوع به عینه شود.
عین
[عَ یَ] (ع اِ) باشندگان شهر. (منتهی الارب). ساکنان در شهر. (ناظم الاطباء). اهل بلد. (اقرب الموارد). || اهل سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || جماعت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جماعت و گروه. (ناظم الاطباء): جاء فلان فی عین؛ فلان با جماعتی آمد. (از منتهی الارب).
عین
[عَیْ یِ / عَیْ یَ] (ع ص) سقاء عین؛ مشک آبریز و مشک نو. (منتهی الارب). مشک نو و مشکی که آب آن برود. (ناظم الاطباء). مشکی که آب آن جاری شود. || رجل عین؛ مرد سریع البکاء که زود می گرید. (از اقرب الموارد).
عین
[عُ یُ] (ع اِ) جِ عیان. (منتهی الارب). رجوع به عیان شود. || جِ عَیون. (منتهی الارب). رجوع به عیون شود.