عین

معنی عین
[عَ] (ع اِ) حرفیست از حروف هجا حلقیه و مجهوره، و لازم است که آشکار کردن آن نرم باشد و در آن مبالغه نگردد، چه آن را مکروه دانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام حرف هجدهم از الفبای عربی (ابتثی) و حرف شانزدهم از الفبای ابجدی و حرف بیست ویکم از الفبای فارسی. و آن را عین مهمله و عین غیرمنقوطه نیز گویند. ج، عُیون. (از ناظم الاطباء). و رجوع به «ع» شود :
ماه نو در سایهء ابر کبوترفام راست
چون سحای نامه یا چون عین عنوان دیده اند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 92).
عید افسر است بر سر اوقات بهر آنک
شبهی است عین عید ز نعل تکاورش.
خاقانی.
بر چرخ بگشاده کمین، داغش نهاده بر سرین
هان عین عید اینک ببین، بر چرخ دوار آمده.
خاقانی.
در روش خط ثلث، عین بر سه قسم است: منعّل (نعلی)، فم الاسد و فم الثعبان. (از تعلیقات سجادی بر دیوان خاقانی). و رجوع به عین منعل شود.
- کتاب العین؛ نام کتاب خلیل بن احمد است در لغت عرب. رجوع به مقدمهء همین لغت نامه شود.
|| (اصطلاح صرف) وسط و میان کلمه. (از تاج العروس). حرف دوم از حروف اصلی کلمه، مانند راء در ضرب و نون در اجتنب و حاء در دحرج. و آن را عین الکلمه و عین الفعل نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به عین الفعل شود. || چشم (مؤنث آید). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باصره. (اقرب الموارد). دیده. ج، أعیان، أعیُن، عیون [ عُ / عیو ] . جج، أعیُنات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصغر آن عُیَینه. (از اقرب الموارد): نَعِمَ الله بک عیناً؛ چشم بخشد خدای تو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و کتبنا علیهم فیها أن النفس بالنفس و العین بالعین (قرآن 5/45)؛ و نوشتیم بر ایشان در آن اینکه نفس به نفس است و چشم به چشم. فرجعناک الی امک کی تقر عینها (قرآن 20/40)؛ پس بازگردانیدیم تو را به مادرت تا بیاساید چشمش. فرددناه الی امه کی تقر عینها (قرآن 28/13)؛ پس بازگردانیدیم او را به سوی مادرش تا بیاساید چشمش.
- أسودالعین؛ کوهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوهی است به نجد. رجوع به مادهء اسودالعین شود.
- العین الجاحظه؛ چشم بیرون خزیده. رجوع به جاحظ و جاحظه شود.
-به عین رضا؛ به دیدهء خشنودی. (فرهنگ فارسی معین). به چشم رضا.
- خروج عین؛ (اصطلاح چشم پزشکی) برجستگی و خارج بودن چشمها از حدقه است. بیرون بودن چشم از کاسهء آن. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به جاحظ و جاحظه شود.
- ذوالعین؛ لقب قتاده بن نعمان صحابی بود. رجوع به ذوالعین و آنندراج شود.
- رأس عین، رأس العین؛ شهری است میان حران و نصیبین، و نسبت بسوی آن رَسعَنی آید. (منتهی الارب). رجوع به رأس العین و رسعنی شود.
- طَرْف عین؛ چشم بر هم زدن :
تا نپنداری که مشغولم ز ذکر
یا ز خدمت غافلم یک طرف عین.سعدی.
رجوع به طرف شود.
- عین رضا؛ دیدهء رضا. چشم رضامندی. نگاه خشنودی و رضا :
دیدهء شرق و غرب را بر سخنم نظر بود
آه که نیست این نظر عین رضای شاه را.
خاقانی.
از وی طلب عهد و ز من لفظ بَلی بود
از من سخن عذر و ازو عین رضا بود.
خاقانی.
- عین عنایت (به عین عنایت)؛ دیدهء عنایت (به چشم عنایت) : صاحب نعمت دنیا به عین عنایت حق ملحوظ است و به حلال از حرام محفوظ. (گلستان سعدی). به عین عنایت نظر کرده و تحسین بلیغ فرموده. (گلستان سعدی).
- قره العین، قره عین؛ آنچه بدان خنکی چشم دست دهد. (ناظم الاطباء). فرزند انسان. (از تاج العروس) : و قالت امرأه فرعون قره عین لی و لک (قرآن 28/9)؛ و گفت زن فرعون آسایش چشم است [ موسی ] مر مرا و مر تو را.
ساکنان حضرت تو در بهشت
قره العینان جان حور عین.خاقانی.
رجوع به قره العین شود.
- نصب عین؛ در نظر بودن و آویزهء چشم بودن :
فقر کن نصب عین پیش خسان
رفع قصه مکن نه وقت جر است.خاقانی.
رجوع به نصب عین شود.
|| بر حدقه نیز اطلاق شود، و گاهی مجموع پلک و آنچه را از حدقه در آن است نیز «عین» نامند. (از اقرب الموارد). || چشمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشمهء آب. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، أعیُن، عُیون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئه (قرآن 18/86)؛ تا چون رسید به جای غروب کردن آفتاب یافت آن را که غروب میکند در چشمهء لای دار. فیها عین جاریه (قرآن 88/12)؛ در آن است چشمهء روان. تسقی من عین آنیه (قرآن 88/5)؛ آشامانیده میشود از چشمه ای که به منتهای گرمی رسیده است.
عین ابوزیا، عین ازرق، عین الشهداء، عین تُخَنَّس، عین جدید، عین خیف، عین غوراء، عین فاطمه، عین قشیری، عین مروان، نام چشمه هاست. (از منتهی الارب)
- عین البلاغه؛ نام کتاب عهد کسری انوشروان به پسر خویش. (از الفهرست ابن الندیم).
- عین جاریه؛ چشمهء روان : فیها عینٌ جاریه. (قرآن 88/12).
وارهیده از جهان عاریه
ساکن گلزار و عین جاریه.مولوی.
|| چشم زانو. (منتهی الارب) (آنندراج). فرورفتگی دو کنار زانو. (ناظم الاطباء). حفرهء زانو. لکل رکبه عینان؛ هر زانو را دو حفره است در جلو آنها نزدیک ساق. (از اقرب الموارد). و رجوع به عین الرکبه شود. || چشمهء آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آفتاب یا شعاع آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خورشید یا شعاع آن. (از اقرب الموارد). || چشمهء ترازو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || کفهء ترازو، و هر دو کفه را عینان گویند. || زبانهء ترازو. (از تاج العروس). || باشندگان شهر. (منتهی الارب) (آنندراج). ساکنین شهر. (ناظم الاطباء). اهل بلد: بلد قلیل العین؛ شهر اندک ساکن. (از اقرب الموارد). || مقیمان سرای. (منتهی الارب) (آنندراج). ساکنین خانه. (ناظم الاطباء). اهل دار. (اقرب الموارد). || مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انسان. (اقرب الموارد): بلد قلیل العین؛ شهری کم مردم. (از منتهی الارب). ما بها عین؛ در آن کسی نیست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دیده بان و جاسوس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): بعثنا عیناً؛ فرستادیم جاسوس را تا خبر آرد. (منتهی الارب) (آنندراج). || پوست که در آن گلولهء کمان اوفتد. (منتهی الارب) (آنندراج). پوستی که در آن گلولهء کمان اوفتد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قوت حاسهء بینائی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حاسهء بصر: هو قوی العین، یعنی بصرش قوی است. (از اقرب الموارد). || موجود از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حاضر از هر چیزی: بعته عیناً بعین؛ آن را موجود و حاضر به موجود فروختم. (از اقرب الموارد). || حقیقت قبله. || بهترین و برگزیدهء هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درست. (منتهی الارب). || مال پیدا. (منتهی الارب) (آنندراج). پول حاضر: اشتریت بالعین أو بالدَّین؛ به پول نقد خریدم یا به نسیه. (از اقرب الموارد). نقد. (تاج العروس). || شخص و نفس هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج). ذات و نفس شی ء. (از اقرب الموارد). شخص. (تاج العروس). خود هر چیزی و ذات و حقیقت آن. (از ناظم الاطباء): هو هو عینا، هو هو بعینه، لاآخذ الا درهمی بعینه؛ یعنی او خود آن است و نمیگیرم مگر خود درهم را. و در اینصورت «عین» از مؤکدات خواهد بود. (از اقرب الموارد). و رجوع به عیناً و عینه و بعینه شود :هرچه خداوند اندیشیده است همه فریضه و عین صوابست. (تاریخ بیهقی). عین صواب بر وی پوشیده نماند. (کلیله و دمنه).
هنری عین دهاقین که خداوند هنر
بجز او را به خداوندی تعیین نکند.سوزنی.
اثر عود صلیب و خط ترساست خطا
ور مسیحید که در عین خطائید همه.
خاقانی.
نقش بهاری که نخل بند نماید
عین خزانست از این بهار چه خیزد.خاقانی.
در کوی حیرتی که همه عین آگهی است
نادان نمایم و دم دانا برآورم.خاقانی.
چون بقای این جهان عین فناست
آخر از پیشان بقائی پی برم.عطار.
چون بخواهد عین غم شادی شود
عین بند پای آزادی شود.مولوی.
آنکه از حق یابد او وحی و خطاب
هرچه فرماید بود عین صواب.مولوی.
آنکه گل آرد برون از عین خار
هم تواند کرد این دی را بهار.مولوی.
حسن ظن بزرگان در حقم برکمال است و من در عین نقصان. (گلستان). اینکه تو گفتی عین حق است ولیکن میل خاطر من به رهانیدن این یک بیشتر بود. (گلستان). آنچه خداوند دام ملکه فرموده عین صواب است. (گلستان).
پند حکیم محض صوابست و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید.
حافظ.
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
وَاکنون شدم به مستان چون ابروی تو مائل.
حافظ.
- العین الثابته؛ حقیقتی است در حضرت علمیه و در خارج موجود نیست بلکه آن در علم خداوند معدوم و ثابت است. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به «اعیان ثابته» شود.
- عین خیالش نیست؛ در اصطلاح عامه، اهمیتی نمیدهد. (فرهنگ فارسی معین). پروای چیزی را ندارد. به فکر حادثه ای که اتفاق افتاده، نیست. بی رگ و خونسرد و مقاوم در برابر حوادث و شدائد است. (از فرهنگ لغات عامیانهء جمال زاده).
- عین موقوفه؛ (اصطلاح فقه) مالی است که وقف میشود. رجوع به وقف شود.
- عین موهوبه؛ (اصطلاح فقه) مالی است که هبه شود. رجوع به هبه شود.
- فرض عین؛ واجب عینی. رجوع به «فرض عینی» و «واجب عینی» شود.
|| ربا. (منتهی الارب) (از آنندراج)(1) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || مهتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیّد. (اقرب الموارد). || بزرگترینِ قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ قوم. (از اقرب الموارد). || شریف و گرامی قوم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، أعیان. (منتهی الارب). || ابر و سحاب. (از تاج العروس). || ابر، از کرانهء قبله یا از ناحیهء قبلهء عراق، یا از جانب قبله: نشأت السحابه من قبل العین؛ ابر از جانب راست قبلهء عراق برآمد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مهیا و موجود از شتر(2). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آماده شده از مال. (از اقرب الموارد). || عیب(3). (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج العروس). || مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || جای ریزش آب کاریز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصب آب قنات. (از اقرب الموارد). || باران چندروزه که نایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای پریشان شدن آب چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). جای انفجار و برآمدن آب چاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نظرگاه و منظر مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و از آن است گفتهء حجاج: لعینک أکبر من أمدک(4)؛ یعنی چهره و منظرهء تو بزرگتر از سنّت میباشد. (از اقرب الموارد). || مَیل ترازو و ناراستی آن. گویند: فی المیزان عین؛ هرگاه مستوی و برابر نباشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کنار. (آنندراج). ناحیه. (اقرب الموارد). || نیم دانگ از هفت دینار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نصف دانق از هفت دینار. (از اقرب الموارد). || نگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نظر. (اقرب الموارد). || برادر مادرپدری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد «اعیان» است که آن برادران از یک پدر و یک مادر می باشد. (از اقرب الموارد). || چند دایرهء تنگ است بر پوست و آن از عیوب پوست باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). دایره های کوچکی که در پوست پدید آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): بالجلد عین؛ بر پوست «عین» است. (از منتهی الارب). || مرغی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام مرغی است. (ناظم الاطباء). طائری است. (از اقرب الموارد). || چشم زخم و اصابت چشم: بِهِ عینٌ؛ او را چشم زخم و اصابتی است. (از اقرب الموارد). || دینار. (اقرب الموارد) (تاج العروس). || زر. (از تاج العروس). زر و طلای مسکوک، برخلاف ورق. (از اقرب الموارد). پول نقد و دینارهای مسکوک. (ناظم الاطباء) : و هذا کله یشتری من بلاد هرم بالوَدَع و هو عین البلاد. (أخبار الصین و الهند ص 14). و الذی ینفق فی بلاده [ بلاد هرم ] الوَدع، و هو عین البلاد، یعنی ماله. (أخبار الصین و الهند ص 13). و معاملتهم [ معامله اهل الصین ] بالفلوس و خزائنهم کخزائن الملوک و لیس لاحد من الملوک فلوس سواهم و هی عین البلاد. (أخبار الصین و الهند ص16).
هرکه محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش میدان تو شین.
مولوی (مثنوی دفتر 1 بیت 1765).
ضد من گشتند اهل این سرا
تا قیامت عین شد پیشین مرا.مولوی.
|| رئیس و سرکردهء سپاه. || طلیعهء سپاه. || مکاشف و برهنه کننده و آشکارکننده. || شکاف در توشه دان، و آن تشبیه به چشم است از جهت شکل. || عافیت. || صورت و شکل. || ضرر و زیان در چشم. || سنام. || عزت. || علم. (از تاج العروس). || حقیقت شی ء: جاء بالامر من عین صافیه؛ حقیقت و کنه آن امر را آورد. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). || خالص و واضح: جاء بالحق بعینه؛ حق را بطور خالص و واضح آورد. || شاهد. || خاصه از خواص خداوندتعالی، و از آن جمله است حدیث: أصابته عین من عیون الله. || قطرهء آب. || کثرت و افزونی آب چاه. || جریان اشک از چشم. || نفیس. (از تاج العروس). || اول هر چیزی. (ناظم الاطباء). || هو عبد عین و صدیق عین(5) و أخو عین؛ به کسی گویند که ریاکارانه به شخص خدمت کند و با وی دوستی کند. (از اقرب الموارد). هو عبد عین؛ یعنی در نظر مثل بنده است (منتهی الارب)، یعنی مادام که او را ببینی چاکر توست و چون نبینی نیست. (ناظم الاطباء). || فعلته عمد عین؛ یعنی به یقین و کوشش و اراده کردم او را، و کذا فعلته عمداً علی عین؛ یعنی بیشتر هر چیزی. (منتهی الارب). فعله علی عین و عینین و عمد عین و عمد عینین و عمداً علی عین؛ یعنی از روی جد و یقین در آن کار تعمد کرد. (از اقرب الموارد). || در مثل گویند: ان الجواد عینه فراره (از منتهی الارب) یعنی اسب جواد منظر و شخص آن بی نیاز میکند تو را از اینکه دندانهای آن را ببینی و سال آن را معین کنی. و این مثل را دربارهء کسی گویند که ظاهرش دلالت بر باطنش کند. (ناظم الاطباء). || لااطلب اثراً بعد عین؛ یعنی سپسِ دیدن طلب نشان نمی کنم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). لاتطلب اثراً بعد عین؛ یعنی پس از مشاهده و معاینه، اثری طلب مکن، و آن مثلی است در مورد کسی که آنچه را دیده است ترک گوید و پس از از بین رفتن عین آن، بدنبال اثر آن رود. و نیز گویند: «صار خبراً بعد عین». (از اقرب الموارد). || نظرت البلادُ بعین أو بعینین؛ رویید گیاه آن شهرها (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از شرح قاموس)، یعنی گیاه در زمینی رویید که چارپایان، بدون توانایی و استمکان، آن را می چرند. (از اقرب الموارد). || أنت علی عینی؛ تو بر چشم منی، و این کلمه را در وقت تعظیم و حفظ مراتب گویند. (منتهی الارب). یعنی جای تو بر چشم من است در گرامی بودن و در نگاه داشتن. (شرح قاموس). و از آن جمله است گفتهء خداوند : «و لتصنع علی عینی». (قرآن 20/39). (از منتهی الارب). عرب گویند: علی عینی قصدت زیداً، که منظور اشفاق و مهر بر اوست (از اقرب الموارد)؛ یعنی به چشم و دل قصد زید را کردم. || ها هو عَرَض عین، و هو منی عین عُنّه؛ هر دو بمعنی نزدیک و قریب است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || فلان عین علی فلان؛ بر او ناظر است. || بعین ما أرینّک؛ به چیزی توجه مکن، گویی که من تو را مینگرم. آن را به کسی گویند که او را به جایی گسیل دارند و وی را به شتاب وادارند. || لقیته عینَ عُنّهَ؛ او را آشکارا و عیاناً دیدم و او مرا ندید. (از اقرب الموارد). یعنی به چشم دیدم وی را و او من را ندید. (ناظم الاطباء). || لقیته أول عین؛ اول شی ء با او برخوردم. (از اقرب الموارد). یعنی پیشتر از هر چیزی دیدم آنرا. (ناظم الاطباء). || فقا عینه؛ وی را سیلی زد یا در گفتار با او درشتی نمود. || لاضربنّ الذی فیه عیناک؛ خواهم زد بر آنچه دو چشم تو در آن است، یعنی سر. || عین جلیه؛ خبر صادق و درست. (از اقرب الموارد از تاج العروس). || (اصطلاح فلسفه) بمعنی خارج است. موجود عینی یعنی موجودی که در خارج از ذهن و اعتبار تقرر دارد. و بالجمله ظرفی است که آثار وجودی مخصوص اشیاء منوط به وجود اشیاء در آن ظرف است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی). آنچه در خارج وجود دارد، و آن در مقابل ذهن است. || (اصطلاح نحو) اسم عین اسمی است که بر معنایی دلالت کند که به نفس خود قائم باشد، مانند زید. و اسم معنی اسمی است که بر معنایی دلالت کند که قائم به نفس خود نباشد، خواه وجودی باشد مانند «عِلم» و خواه عدمی مانند «جهل». و هر یک از آنها یا مشتق است مانند راکب و مفهوم، یا غیرمشتق است مانند رجل و علم. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ذات. اسم ذات. رجوع به ذات و اسم ذات شود. || آنچه به یکی از حواس ظاهر ادراک شود، مانند زید و لون. و آن را «صوره» نیز نامند. و آن در مقابل «معنی» میباشد که به حواس ظاهری درک نشود، چون صداقت و عداوت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || ذات هر چیز. نفس شی ء. (فرهنگ فارسی معین). در مقابل غیر. || ماهیت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || مقابل دَین. || بمعنی صورت علمیه. || بمعنی عین ثابت است که ارباب عقول آن را ماهیت گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به عین ثابته و اعیان ثابته شود. || جوهر، که نام یکی از مقولات است، و این نام را ابن مقفع به جوهر میداد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
(1) - در آنندراج «دریا» ضبط شده است که ظاهراً اشتباه می باشد.
(2) - در منتهی الارب و به تبع آن در آنندراج و ناظم الاطباء «مهیا و موجود از اشتر و انگور» ضبط شده است و ظاهراً مؤلف منتهی الارب کلمهء «عیب» را که یکی از معانی عین است «عنب» خوانده، زیرا عین بمعنی انگور در هیچیک از کتب لغت عرب که در دسترس بود، دیده نشد.
(3) - این کلمه را مؤلف منتهی الارب ظاهراً «عنب» خوانده است.
(4) - در منتهی الارب: «... من مددک».
(5) - در منتهی الارب چنین آمده است: هو صدیق عین؛ یعنی پیوسته نظرگاه است.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.