عین
[عَ] (ع مص) چشم کردن و چشم زخم رسانیدن و بر چشم زدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چشم زدن. (از اقرب الموارد). عَیَنان. رجوع به عینان شود. || روان گردیدن آب و اشک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب و اشک. (از اقرب الموارد). عَیَنان. رجوع به عینان شود. || به چشمه رسیدن به کندن چاه و جز آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء): حفرت حتی عنت؛ حفر کردم تا به چشمه ها رسیدم. || بسیار شدن آب چاه. (از اقرب الموارد). || مایل شدن ترازو. || دیده بان شدن قوم را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). «عین» شدن برای قوم. (از اقرب الموارد).