جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه گریز: (تعداد کل: 3)
گریز
[گُ] (اِمص) گریختن. فرار کردن :
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.خسروی.
ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ.عنصری.
گرفتن ره دشمن اندر گریز
مفرمای و خون زبونان مریز.اسدی.
چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز
از آن به نباشد که گیری گریز.اسدی.
چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت...
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.خسروی.
ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ.عنصری.
گرفتن ره دشمن اندر گریز
مفرمای و خون زبونان مریز.اسدی.
چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز
از آن به نباشد که گیری گریز.اسدی.
چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت...
گریز
[گُ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، واقع در 31هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 27هزارگزی شمال شوسهء اصفهان به یزد. هوای آن معتدل، دارای 99 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است....