جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کیک: (تعداد کل: 6)
کیک
[کَ / کِ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش. (برهان). جانورکی که در روی بدن انسان و دیگر حیوانات زندگی می کند و خون آنها را می مکد. (ناظم الاطباء). تهرانی، کَک. کردی، کِچ(1). لری، کیک.(2)...
کیک
(اِ) مردمک چشم. کاک. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257). مردمک دیده، به این معنی و به معنی بعد امالهء کاک. (فرهنگ رشیدی). مردمک چشم را هم می گویند. (برهان) (آنندراج). ممال کاک. (حاشیهء برهان چ معین). کاک. مردمک چشم. مردم. مردمه. مردمک. بَبه. بَبَک. نی نی. تخم چشم....
کیک
[کِ] (انگلیسی، اِ)(1) (با کاک و کوکه مقایسه شود)(2) نوعی نان شیرینی که با آرد و روغن و تخم مرغ تهیه کنند، و آن انواع دارد. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - Cake. (2) - احتمال دارد این کلمه از همان کاک فارسی به معنی نوعی نان روغنی شیرین که هم اکنون...
(1) - Cake. (2) - احتمال دارد این کلمه از همان کاک فارسی به معنی نوعی نان روغنی شیرین که هم اکنون...
کیک
[یَ] (اِ مصغر) مصغر کی. فلان. فلانه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیک و کیک؛ فلان و فلان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیک و کیک؛ فلان و فلان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کیک
[یَ] (اِ) میوه ای است، مخفف کیلک. (فرهنگ رشیدی). میوه ای است، مخفف کیلک و آن میوه ای است کوچک به بوی بهی زردرنگ مشهور به کیالک، و آن را خورند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میوه ای است. (برهان). || به معنی گربه نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)....
کیک
(اِخ) دهی از بخش زابلی شهرستان سراوان است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).