جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کلاب: (تعداد کل: 13)
کلاب
[کِ] (ع اِ) جِ کَلب، یعنی سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (غیاث). و فی المثل، الکلاب اوالکراب علی البقر؛ یعنی بگذار سگ را بر گاودشتی. مراد آن است که هر کس را بکار خودش رها کن. (منتهی الارب) :
همچو گرگان ربودنت پیشه ست
نسبتی داری از کلاب و ذئاب.
ناصرخسرو.
تا...
همچو گرگان ربودنت پیشه ست
نسبتی داری از کلاب و ذئاب.
ناصرخسرو.
تا...
کلاب
[کِ] (ع اِ) کلاب نرد؛ مهره های آن. (یادداشت بخط مؤلف) : و یجلب من کشمیر... فیها اوان و اقداح و تماثیل الشطرنج و کلاب النرد. (الجماهر بیرونی یادداشت ایضاً). رسم در پیاده های شطرنج این است که شش گوش تراشیده باشد و در کلاب نرد گرد تراشیده است. (از...
کلاب
[کَ] (ع اِمص) عقل رفتگی از دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج).
کلاب
[کَلْ لا] (ع ص) سگ بان. (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سگ دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) چنگال آهنین که مسافر توشه دان از وی درآویزد بر پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
کلاب
[کُلْ لا] (ع اِ) مهماز و آن میخ پاشنهء رائض باشد که برتهیگاه ستور می زند وقت راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن آهن که رایض فراپهلوی اسب زند تا برود. (مهذب الاسماء). || اره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کلالیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). || آهنی...
کلاب
[کَ] (اِخ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویهء شهرستان بهبهان است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج6).
کلاب
[کُ] (اِخ) دهی از دهستان کمپایر بخش حومهء شهرستان بجنورد است. این ده کوهستانی و معتدل است و 544 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات،بن شن و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
کلاب
[کُ] (اِخ) یوم کلاب، اصل کلاب نام آبی است در اطراف جبلهء وشمام و در آن دو واقعه روی داده که بنامهای «الکلاب الاول» و «الکلاب الثانی» خوانده میشوند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به عیون الاخبار ج1 ص173 شود.
کلاب
[کِ] (اِخ) ابن حمزهء عقیلی لغوی حرانی نحوی، مکنی به ابوالهیذام. شاعر و از بزرگان علماء نحو و او را تألیفاتی است. و رجوع به ابوالهیذام کلاب در همین لغت نامه شود.
کلاب
[کِ] (اِخ) ابن ربیعه، قبیله ای است از هوازن. (منتهی الارب). کلاب بن ربیعه بن عامربن صعصعه. از قیس عیلان از قبیلهء عدنان، جدی جاهلی است. اولاد او نزدیک مدینه منزل داشتند و جمعی از آنان به شام رفتند و در جزیرهء فراتیه مقامی یافتند و برحلب و نواحی آن...
کلاب
[کِ] (اِخ) ابن صعصعه. از حمقاء و نادانان عرب بود. روزی که با برادرانش برای خرید اسب رفته بودند، گوسفندی خرید و طنابی بگردنش بست و همراه خود میکشید برادرانش به او گفتند این چیست؟ گفت: اسب است که آن را خریده ام. به او گفتند اسب نیست که آن...
کلاب
[کِ] (اِخ) ابن کرب. پدر عبدالکلال که بعد از تبع الاوسط از ملوک حمیر هفتاد و چهار سال در یمن حکمرانی کرد. پس از وی تبع الاصغر صاحب افسر شد. (از حبیب السیر).